برادر شهید «محمد مهدوی» نقل میکند: روزی با برادرم برای تظاهرات رفته بودیم وقتی شعار جاوید شاه را بر روی دیوار دید با رنگ سیاه، شعار را پاک کرد و شعار مرگ بر شاه بر روی آن نوشت.
شهید «عقیل ابراهیمی» در وصیت نامهاش نوشت: «همان طور که تا الان در قبال گفتههای امام امت، احساس مسئولیت کردهاید از این به بعد هم به این مرد خدا وفادار بمانید».
شهید «شیرعلی جهانتیغ» میخواست همیشه خادم طبیعت خدا باشد و برای تکمیل اندیشه دینیاش فراگیری قرآن را دراولویتهای برنامه زندگیش قرارداده بود.
اسماعیل صفاری در حالی که لبخند بر لبانش نقش بسته بود به مسافران تشنه هندوانه داد و گفت: زودتر از اینجا بروید اگر مادرمان بفهمد که شما سید هستید تا تمامی هندوانهها را به شما ندهد راضی نمیشود.
شهید «علیاکبر حسین پور» معتقد بود؛ دفاع در مقابل متجاوز وظیفه شرعی ماست و حضور من و امثال من در جبهه لازم است و باید با دشمن تجاوزگر بجنگیم وتا آخرین قطره خونمان از مملکت و ناموسمان دفاع کنیم.
مادر شهید خواب میبیند روبروی منزل تکدرخت سروی کاشته شده اما با وزش یک باد تند درخت شکسته میشود و بهجای آن چندین درخت رویید.
شهید سید محمود حسینی در بخشی از وصیت خود نوشت: دشمنان اسلام میکروبهای خطرناکی هستند که اگر با آنان مبارزه نکنید رفته رفته سرایت خواهد کرد.
شهید کمی، به دلیل مشکلات فراوان نتوانست تحصیلات خود را به پایان برساند. بهعنوان سرباز ارتش عازم جبهههای جنگ شد.
همسر شهید نقل می کند: «محمد زنگانه در کودکی در مدرسه نقش یک شهید را بازی کرد سالها بعد وقتی جوانی رشید شده بود در نمایشنامه زندگی این نقش را حقیقت بخشید و برای همیشه جاویدان ماند.»
شهید «عزیزالله قربانی» در نامهای به پسر دایی خود مینویسد: «یک شب یکی از همرزمانم چند بعثی را با یک آفتابه غافلگیر کرد، خلاصه ابراهیم جان، بعثیها از سایه خودشان میترسند.»
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.