مادر شهید محمدعلی دلیری نقل میکند: پسرم و دوستانش سه روز در محاصره نیروهای عراقی بود از یک طرف نیروهای عراقی و از طرفی دیگر تشنگی امانشان را بریده بود.
مادر شهید عبدالله البرزی نقل میکند: شبی که قرار بود پسرم به جبهه برود از شوق تا صبح بیدار بود و در نمازش از خدا خواسته بود تا شهید شود.
امروزمان را مدیون خون پاک سه ستاره از شهدای بیست و چهارم فروردین گلستان هستیم.
شهید قاسم عسگری در نامهای به خانوادهاش مینویسد: امروز دوباره صحنه کربلا تکرار شده و حسین زمان خمینی بتشکن را فریاد میکشد.
شهید «براتعلی رجبی» در فرازی از وصیتنامهاش مینویسد: «فرزندانتان را چنان تربیت کنید که ادامهدهنده خط سرخ شهادت باشند.»
«شهید علی گل رئیسی» با وجود اینکه دوران خدمتاش در جبهه به پایان رسیده بود از عشق زمینیاش به خاطر دفاع از میهن دست گشید و در جبهه ماند تا به فیض شهادت نایل گشت.
مادر شهید خواب میبیند روبروی منزل تکدرخت سروی کاشته شده اما با وزش یک باد تند درخت شکسته میشود و بهجای آن چندین درخت رویید.
امروزمان را مدیون خون پاک شش ستاره از شهدای شانزدهم فروردین گلستان به همراه زندگی نامه هستیم.
خواهر شهید نقل می کند: «خوب در خاطرم است لحظه آخر که می خواست از درب خانه خارج شود دوباره برگشت و با نگاه غریبی به تمام خانه نگاه کرد. گویا به او الهام شده بود که دیگر برگشتنی در کار نیست. ما هم تا سر جاده روستا دنبال او رفتیم صورتش را بوسیدم او رفت و شهید شد.»
خواهر شهید حسینعلی ممشلی روایت میکند: «روزی که برادرم برای رفتن به جبهه اعزام میشد هوا بسیار بارانی بود. لحظه آخر رو به من نمود و گفت: هنگامی که من برمیگردم هوا بارانی است.»
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.