مطلب خواندنی پیرمرد عربی که به جرم حمل حشیش دستگیر شد! از خاطرات فرمانده سپاه ناحیه گچساران است که آن سالها 15 سال سن داشت.
به گزارش گلستان ما ، فرمانده سپاه ناحیه گچساران یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس است که خاطرهای هر چند کوتاه اما جالب را در گفتوگو با خبرنگار فارس در این شهرستان نقل میکند.
جهانگیر انصاری در این خصوص اظهار کرد: زمستان 1364 که دانشآموز سال دوم دبیرستان بودم، در لشکر 19 فجر در جنوب کشور به عنوان نیروی بسیجی در جبهههای حق علیه باطل حضور داشتم.
فرمانده ما یکی از برادران پاسدار بود که در خصوص نفوذ بعضی افراد دشمن که ممکن بود در میان رزمندگان به عنوان ستون پنجم حزب بعث عراق به کسب اطلاعات بپردازند، توصیههای لازم را اعلام کرده بود و من اتفاقا آن روز با موتور در اطراف پادگان در حال گشتزنی بودم، شهروند عرب زبانی را دیدم که در حال جمعآوری علفهای بیابانی بود و با چیدن علفها آنها را درون خورجینی که روی الاغ خود انداخته بود، میریخت.
در حالی که آن فرد قصد ترک منطقه را داشت، خودم را به او رساندم و از وی سئوال کردم این چیه بار الاغ کردهای و وی پاسخ داد فارسی ماکو، من هم که عربی بلد نبودم، گفتم عربی ماکو و وی متوجه شد که من هم مثل او که زبان فارسی را متوجه نمیشود، زبان عربی را به خوبی متوجه نمیشوم و در آخر با دیدن اصرار من و تکرار سئوالم گفت: حشیش! حشیش! و من با تعجب سئوال خود را تکرار کردم و وی با بوته علفی که چیده بود به زمین میزد و گفت: حشیش حشیش حشیش!
در این لحظه من با عصبانیت به وی گفتم حشیش آوردهای رزمندگان را معتاد کنی! و هر چه درون خورجین عراقی را گشتم حشیشی ندیدم، در نهایت وی را سوار موتور کرده و به پادگان منتقل و درون چادری بازداشت کردم.
فرمانده پادگان با تعجب از من سئوال کرد که چه خبره؟ گفتم سلامتی. یک فرد عرب زبان را دستگیر کردهام همین، فرمانده پرسید چرا و من گفتم حشیش آورده بود رزمندگان را معتاد کند، اما من حشیشها را ندیدم به ناچار وی را به محل پادگان آورده و بازداشت کردم تا حشیشها را تحویل دهد.
فرمانده اصل ماجرا را سئوال کرد و من نیز تمامی ماجرا را برای او تعریف کردم که ناگهان با خندههای وی مواجه شدم. با تعجب پرسیدم چی شده که پاسخ داد برادر! عراقیها به خار و خاشاک میگویند حشیش و به من دستور داد تا وی را سوار موتور کرده و به محلی که آنجا وی را دستگیر کرده بودم ببرم، من نیز وی را ابتدا به بهداری پادگان بردم چون دچار سرماخوردگی شده بود و سپس بعد از مداوا به مکانی بردم که او را دستگیر کرده بودم. این اتفاق جالب نیز به دلیل عدم آشنایی من با زبان عربی اتفاق افتاد.
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد