دوزیستان سیاسی در علم سیاست عمدتا با نام و مفهوم "اپورتونیسم" شناخته می شوند. آنجا که خود را بی طرف یا غیرسیاسی می دانند در حالی که انسان فطرتا مدنی است.
به گزارش گلستان ما، حسین پائین محلی فعال فرهنگی و کارشناس فلسفه گلستانی طی یادداشتی با عنوان "ما و دوزیستان سیاسی!!!" نوشت:
در دوران دبیرستان درس منطق موجودات را به مجردات و مادیات تقسیم می کردند و بعد موجودات مادی را به جمادات و نباتات و حیوانات. در تعریف انسان هم او را به واسطه ناطق بودن از سایر جدا می کردند.
بیخود نبود که داروین اباواجدادی انسان را در میمون ها یافت. چون ریشه اندیشه غربی به فلسفه یونان می رسید. الغرض در درس علوم زیست نیز موجودات را به خونگرم و خونسرد و گیاه خوار و گوشت خوار و ابزی و... تقسیم می کردند. یعنی هر حیوانی دارای یک ماهیت و ساحت تعریف شده است. اینجا نیز انسان مثل منطق ارسطویی تعریف واحدی نداشت.
الحق گاهی با دیدن برخی افراد و کنش های اجتماعی شان می توان آنها را در زنجیره منطق ارسطویی و نظام داروینی تعریف کرد. مثلا برخی حیوانات دوزیست هستند. مثل قورباغه، یا ممکن است خونسرد باشند مثل مار و تمساح اما هم درخشکی باشند و هم در آب و مثل عنکبوت در هوا و مثل خفاش و جغد در شب و مثل انسان هم گیاه خوار و هم گشت خوار!.
به زعم حقیر انسان نه تنها دوزیست بلکه چند زیست است و به قول داستایوفسکی موجودی است که زود عادت می کند. اگر همه اینها در راستای کمال معنوی باشد خوب است اما آنجا که انسان بی ماهیت باشد و بخواهد زندگی انگلی کند فاقد هویت سیاسی قلمداد می شود و مصداق بارز دوزیستان سیاسی! دوزیستان سیاسی در علم سیاست عمدتا با نام و مفهوم "اپورتونیسم" شناخته می شوند. انجا که خود را بی طرف یا غیرسیاسی می دانند در حالی که انسان فطرتا مدنی است.
اینان تلاش دارند چون شغال داستان مولانا هر لحظه خود را به رنگی در آورند و با شناسنامه جدید در گروهی بچاپانند! مثلا در جمع های خودمانی تیپ اپوزسیونی بگیرند و نقد قدرت کنند و بگویند قدرت فساد می آورد و اگر آزادی نباشد فساد و دیکتاتوری شکل می گیرد و زنده باد مخالف من!
هم زمان می توان این دوزیستان را در شورا و شهرداری و مسجد جامع شهر هم مشاهده کرد که چگونه در همه مجموعه های خاص حضور دارد! این اپورتونیست ها حتی در مراسم بزرگداشت شهدا و امام هم شرکت می کنند تا در چشم ها بیاییند و برای خود وجهه ای کسب کنند و سرمایه اجتماعی ایجاد کنند! خدا را چه دیده ای!؟ شاید روزی با همین زد و بندها و نمایش ها بر کرسی مدیریتی یاشورایی بنشینند.
دوزیستان سیاسی همچنان که اشارت رفت هم برای دموکراسی غش می کند و هم برای امام حسین در مسجد سخنرانی می کنند. شغالان سیاسی بدون معطلی خود را به لیدرهای چپ و راست می چسبانند و آویزان می شوند تا از این تنورها برای خود نانی در آورند اما آنچه باعث تعجب است بی بصیرتی برخی خواص در جبهه انقلاب است.
شاید آنان نیز چون برخی اهل معامله شدند! هر چیز را نمی توان معامله کرد و این نکته مهمی است که برخی انقلابیون دیروز و جنگ رفته ها که القضا ممکن است جانباز هم باشند فراموش کرده اند دشمن ممکن است در جبهه خودی باشد و منافق صفتان در صف نماز
بر سر استیزهرویان خاک ریز
آن منافق با موافق در نماز از پی استیزه آید نه نیاز
در نماز و روزه و حج و زکات با منافق مؤمنان در برد و مات
مؤمنان را برد باشد عاقبت بر منافق مات اندر آخرت
گرچه هر دو بر سر یک بازیاند هر دو با هم مروزی و رازیاند
هر یکی سوی مقام خود رود هر یکی بر وفق نام خود رود
مؤمنش خوانند جانش خوش شود ور منافق تیز و پر آتش شود
نام او محبوب از ذات وی است این مبغوض از آفات وی است
میم و واو و میم و نون تشریف نیست لطف مؤمن جز پی تعریف نیست
گر منافق خوانیش این نام دون همچو کزدم میخلد در اندرون
گرنه این نام اشتقاق دوزخست پس چرا در وی مذاق دوزخست
زشتی آن نام بد از حرف نیست تلخی آن آب بحر از ظرف نیست
حرف ظرف آمد درو معنی چون آب بحر معنی عنده ام الکتاب
نکته جالب اینجاست که عمد تا برای ترویج تساهل و تسامح و پلولاریزم که زمینه سکولاریزم و لیبرالیزم هست به مولانا ارجاع می دهند در حالی که مولانا در همین نگاه زیباشناسانه از عالم نیز به مرزها هم واقف است و هم معتقد و هم متعهد! اگر مولانا در جایی سروده:
سخت گیری و تعصب خامی است/ تا جنینی کار خون آشامی است
در جای جای مثنوی و دیوان شمس و نامه ها اندیشه خود از تضاد حق و باطل، تاریکی و روشنی، زشتی و زیبایی، خیروشر و... سخن گفته:
روی هر یک مینگر میدار پاس بوک گردی تو ز خدمت روشناس
چون بسی ابلیس آدمروی هست پس بهر دستی نشاید داد دست
زانک صیاد آورد بانگ صفیر تا فریبد مرغ را آن مرغگیر
بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش از هوا آید بیاید دام و نیش
حرف درویشان بدزدد مرد دون تا بخواند بر سلیمی زان فسون
کار مردان روشنی و گرمیست کار دونان حیله و بیشرمیست
شیر پشمین از برای کد کنند بومسیلم را لقب احمد کنند
بومسیلم را لقب کذاب ماند مر محمد را اولوا الالباب ماند
آن شراب حق ختامش مشک ناب باده را ختمش بود گند و عذاب
قصدمان فرورفتن در بحر مثنوی نیست اما تذکر به مثنوی برای السابقون شاید خالی از لطف نباشد. دوستانی که فکر می کنند باید جاذبه داشت بدانند که قرآن به پیامبرش فرمود: لکم دینکم ولی الدین...... دین ما برای ما و دین آنها..... مگر شهید مطهری خصیصه کسانی که دنبال جاذبه صد در صدی هستند را در کتاب جاذبه و دافعه علی(ع) همطراز با منافق ندانست؟!
نباید توهم جذب به استحاله و دافعه خودی منتهی شود چرا که ویژگی توحید سیاسی عزت و حکمت است و اگر عده ای تصور می کنند که می توانند معامله کنند بدانند از این دیگ هیچ آشی پخته نخواهد شد.
مادر مکتبی بزرگ شدیم که اصول و فروعی دارد و بی هیچ تعارف تولی و تبری و جهاد فی سبیل ا... و امر به معروف و نهی از منکر دران هست و این نوشتار نیز مصداقی بارز این مولفه ها قلمداد می شود. مخلص کلام این که دشمن، دوست، منافق، از کلید واژه های مکتب ماست و اگرعده ای در غفلت تاریخی اند و یا قصد عبور از خط قرمزها را دارند به عنوان نسل سومی برادرانه توصیه می کنیم و اگر از خط قرمزها عبور کردند آماده باشند که ما نیز از آنها عبور خواهیم کرد! این نوشتار را با داستانی از مثنوی به پایان می بریم:
آن شغالی رفت اندر خم رنگ اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ
پس بر آمد پوستش رنگین شده که منم طاووس علیین شده
پشم رنگین رونق خوش یافته آفتاب آن رنگها بر تافته
دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد خویشتن را بر شغالان عرضه کرد
جمله گفتند ای شغالک حال چیست که ترا در سر نشاطی ملتویست
از نشاط از ما کرانه کردهای این تکبر از کجا آوردهای
یک شغالی پیش او شد کای فلان شید کردی یا شدی از خوشدلان
شید کردی تا به منبر بر جهی تا ز لاف این خلق را حسرت دهی
بس بکوشیدی ندیدی گرمیی پس ز شید آوردهای بیشرمیی
گرمی آن اولیا و انبیاست باز بیشرمی پناه هر دغاست
که التفات خلق سوی خود کشند که خوشیم و از درون بس ناخوشند
انتهای پیام/
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد