1395-12-11 07:03
1002
0
35946
محمد دیلم کتولی نوشت؛

شهید گمنام؛ می‎آیی تا مهمان خاکی شوی که خودت سبب بقایش هستی

این روزها دوباره بوی شهیدان گمنام هوای گلستان را عطرآگین کرده است و شما می آیید تا مهمان خاکی از ما شوید که روزگاری خودتان برای بقایش سینه سپر کردید و این سپر تا کنون همچو سروی ایران ما را استوار نگاه داشته است.

به گزارش گلستان ما به نقل از زرین نامه، محمّد دیلم کتولی جانبازان جنگ تحمیلی و فعال رسانه ای شهرستان علی آباد کتول نوشت:

آشنایان گمنام، سلام بر شما که حضور دوباره تان شهرم را عطر آگین کرده است

در سالروز شهادت مادر پهلو شکسته، سلام بر فرزندان پاره پاره بدنش. آن ها که برای ما اقتدار و امنیّت را به ارث گذاشتند.

چه بازگشت با شکوهی. .. هرگاه گرفتار روز مرگی هایمان می شویم و عقربه های ساعت بیولوژیک وجودمان به خواب زمستانی می روند، این استخوان های متبرّک رایحه بهاری را از سرزمین های دور می وزانند، تا جانمان را بیدار کنند و به ما حیات و بیداری بخشند.

از امّ الرّصاص و اروند رود، غوّاص های گم شده ما، پیدا می شوند تا رمز یا زهرا (س) را به یادمان بیاورند.

آشنایان گمنام؛ سلام

مادرهای جوانتان در انتظار دیدن بَدَن های پاک و جسم مطهّر شما، پیر و شکسته و موسفید شدند، امّا هنوز، ما درد انتظار را نفهمیده ایم.

پدرهایتان سوی چشم و قُدرت راه رفتن را از دست داده اند تا ما بفهمیم یک لحظه آرامش چه قیمتی دارد و یک دقیقه امنیّت چه تاوانی...

در روزگاری که عافیت طلبی حاکم شده، عقل منهای دَرد کاربرد پیدا کرده، عشق به علاوه پول ارزش شده، بزرگ راه ها ی شکم پر رفت و آمد و تشنگی شهرها جگر را می سوزانَد، شما عطر مُرداب های جنوب، نسیم تالاب های پر آب خوزستان و شُر شُر رودهای خروشان غرب و جنوب را برایمان ارمغان آوردید ...

آشنایان گمنام؛ سلام

از دوستان غریبتان در حَلَب و لاذقیه و دمشق و سامراء چه خبر؟ شما باهمید و از جنس هم، هردو بایک هدف و یک آرمان جنگیدید، شما در هورهای جنوب، برای اقتدار و امنیّت تکّه پاره شده اید و شهدای مدافع حرم در آن سوی جغرافیای غربت و تنهایی. ..

همین که پس از آن همه انتظار خودنمایی کردید و دورتر از مسیر ما، راه را نشانمان دادید، همین که اجازه دادید دست هایمان نوازشگر گوشه ای از پرچم تابوتتان باشد، همین که نگاه غرق در اشکمان بدرقه پیکر خاکی و خسته تان باشد، برای دلخوشی ما بس است ...

امّا ما چه دارم هدیه بدهم، جُز بخشی کوچکی از خاک شهرمان که قرعه اش این بار به نام دانشکده فنّی حرفه ای امام خمینی(ره) پیر و مراد ملت ایران و شهر مزرعه کتول افتاده است و البته آن را هم برای زندگی آرام و تنفّس در هوای بدون بوی باروتش را خودتان روزگاری سینه سپر کردید و سبب ساز بقایش شده اید و نزد ما برای آیندگان به امانت گذاشته اید...

آشنایان گمنام

شما می آیید و بازهم با اشک و آه، اندوه فاطمیّه را یاد آور می شوید، می آیید تا با این بهانه دست های آلوده ام را به سینه پر دردم بکوبم.

می آیید و به این بهانه هوای شهرم از طپش های تند سینه زنی و نوحه خوانی و شور فاطمیّه پُر می شود.

در این زمان می آیید که یاد آور شوی گره کور زندگی من در دست فاطمه (س) است.

بیاببد عزیزان، خوش آمدید مسافران خسته

شهر را برایتان آذین بسته ام

آذینی از جنس زهرا (س) و نور فاطمه تا باهم و در کنار هم فاطمیّه را به سوگ بنشینیم...

از فراسوی زمان یک مشت خاک و استخوان آورده اند

خاک را در کیسه ها کرده و غیرت ارمغان آورده اند

او به خلوتگاه، باید هم گلوی این جهان را می فِشُرد

تا از اعماق زمین، مردانگی را این زمان آورده اند

انتهای پیام/

نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.