1394-07-21 14:02
1940
0
21938
دلنوشته ای برای دختر بچه ای که حادثه منا یتیمش کرد؛

امروز بی تو بودن را تمام شهر با من گریه کرد

دلنوشته ی عایشه آورند برای دختربچه ای که پدر و مادرش را درحادثه منا از دست داد.

به گزارش گلستان ما به نقل از آوای ترکمن، جسارت می‌خواهد نگاه در چشمان غمزده ی دخترکی خردسال که روزها را با انگشتان کوچکش شمارش می‌کرد. و از تعداد ایام دلتنگی می کاست و برشور و اشتیاق دیدار می‌افزود و شب‌ها را با شوق آمدن روزی دیگر ونزدیک شدن لحظه وصال ولمس آغوش گرم مادر وگرفتن دستان پرمهرپدر صبح می‌کرد و اینگونه تمام ثانیه‌های انتظار را  سپری می‌کرد تا به دیدار دوباره شان آغوش بگشاید.

اما امروز چشمان منتظر و خسته اش با بغضی کودکانه نگران به سمت تابوت هاییست که پیکر خفته پدر و جسم سرد و بی جان مادر را در بر دارد.

باور نمیکند آنچه را که شنیده بود به چشم می‌بیند‌، قلب کوچکش انگار می‌خواهد از سینه بیرون بزند و هر نفسش گویی نشان از درد وحسرتی چندین ساله دارد، حسرتی که توی هیچ کاغذ و دفتری نمیتوان نوشت و صدای هق هق دخترانه اش آرام به گوش می‌رسد.

غم بی پدری غم بزرگیست اما با محبت مادرانه جبران میشود ولی یتیم شدن از مهر مادر رنج و دردیست که با هیچ محبتی در دنیا پر نمی‌شود‌. به کدامین صبر میشود بی مادر زیست؟!!! همیشه همه ی دلتنگی ها  و خستگی ها را با آغوش گرم او از یاد میبرد حال نمیداند دلتنگی این آغوش را با که فراموش کند؟دلش نوازش مادرانه می خواهد ودستهایی که کنار بزند دلتنگی هایش را ،وجود سردش گرمای بودن پدر را میخواهد... و هنوز نبودنشان را یاد نگرفته ،دلش پر است و چشمانش بارانی ، غم فراق دو عزیزش در باورش نمیگنجد .

آخر این درد بی کسی هنوز  زود است برای دخترکی که خواب شبانه اش آهنگ لالایی مادر را می طلبد و پرورش جسم ظریف و کوچکش محتاج حضور دستان قهرمان پدر !،... نمیداند لالایی های مادرش زیر کدام بالشتک کودکی اش جا مانده ؟! این روزها بیشتر از همیشه بهانه میگیرد دستان آرام بخش مادر را ، و کم می آورد شانه های محکم پدر را که کودکانه در آغوشش بگیرند .

نمیداند در سوگ کدامشان اشک بریزد و در حسرت کدامین آغوش دلتنگ شود ، آغوش هایی که هنوز از گرمی هیچ کدامشان سیراب نشده بود . کاش میدانست هنگامی که پدر و مادر را برای خداحافظی و بدرقه در آغوش میکشید آخرین باریست که گرمای آغوششان را حس میکند و بوی حضورشان را استشمام مینماید . کاش میدانست این سفرمعنوی سفری ابدی و بی بازگشت است.

نمیدانم از درد بنویسم یا از غم ؟!! از بغضی که روی  ثانیه ثانیه های این روزهای ماتم گرفته راه می‌ر‌ود ! یا از آغوش باز و خالی  و سرددخترکی که هرگز با لمس گرمای وجود پدر و مادر پر نشد؟!!! از قلبی شکسته که پر از غم و اندوه است ؟!! یا از چشمانی منتظر،که  درسوی انتظار عزیزانشان  بی‌سو شده‌اند.

این مظلومیت را باید فریاد زد ودر تاریخ ثبت کرد  ولی انگار همه ی حنجره ها به بغض گره خورده  ! همه دلها به ماتم نشسته ،و تمام شهر رخت سیاه بر تن کرده به استقبال کبوتران سفید پوش می‌روند وبه یاد بی کسی دخترک آرام  و بیصدا در دل  اشک خون می‌گریند.

عایشه اورند- روستای آجی قوشان

انتهای پیام/

نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.