شهید «سید هادی بردگردی» خطاب به مادرش گفت: مادر غصه نخور، ناراحت نباش، من برای این که شما راحت باشید میروم، برای امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) میروم.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «گلستان ما» به نقل از نوید شاهد، شهید «سید هادی بردگردی» یکم خرداد ماه ۱۳۵۱، در روستای کریم آباد از توابع شهر گرگان به دنیا آمد. پدرش آقا بزرگ، راننده بود و مادرش زهرا (فوت ۱۴۰۲) نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. چهارم تیر ماه ۱۳۶۷، با سمت آر پی جی زن در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
برای راحتی شما به جبهه میروم
در اول خرداد ماه سال ۱۳۵۱، در روستای کریم آباد شهر گرگان در خانوادهای مذهبی از سلالهٔ امام حسین(ع) کودکی به دنیا آمد که پدر به دلیل علاقه به امام دهم نام هادی را بر کودکش گذاشت.
سید هادی در دامن مادری از سلاله زهرا رشد کرد و مادر نور دیده خود را از همان کودکی با نماز و قرآن مأنوس کرد تا اینکه موسم فراگیری علم و دانش فرا رسید و شروع الفبای کودکیاش با الفبای عشق و ایثار آغاز شد و از همان اوان کودکی علاقه زیادی به جبهه و رزمندگان اسلام داشت و همواره عشق به امام را از پدر و برادر خود آموخته بود و در مدرسه بسیج عشق به همراه دوستان بسیجیاش عشق خدمت به امام و انقلاب را در سر میپروراند و لحظه شماری میکرد تا درسهای آموخته را پس دهد.
بنابراین در سن پانزده سالگی در حالیکه کلاس اول راهنمایی را میگذراند درس و کتاب را کنار گذاشت و در همان سال ۱۳۶۶، به جبهه رفت و در پادگان گوهرباران ساری مدتی آموزشهای نظامی را به پایان رساند و برای اولین بار به جبهه غرب اعزام شد که مدت سه ماه در غرب کشور به همراه برادران بسیجی علیه منافقان و ضد انقلابیهای کموله به مبارزه مشغول شد.
او که جوانی با تقوا و ایمان در چهرهاش موج میزد همواره زبان زد خاص و عام بود و اغلب آشنایان همواره آرزو داشتند پسری مانند سید هادی داشته باشند. بعد از سه ماه و نیم از جبهه غرب بازگشته بود، در حالیکه ۲۲ روز مرخصی داشت ولیکن به علت فشار سنگینی که دشمن بعثی از هر جهت به کشور وارد ساخته بود با وجود اینکه سید هادی میدانست که خانواده با بحران شیمیائی شدن برادرش سید کاظم مواجه هستند ترجیح داد بعد از هشت روز به جبهه باز گردد.
مادرش به او گفت: برادرت در جبهه است، تو کوچک هستی، نرو و درست را ادامه بده، او گفت: برادرم اگر هست برای خودش است، من برای خودم.
مادر غصه نخور، ناراحت نباش. من برای این که شما راحت باشید میروم، برای امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) میروم.
اگر ما نرویم، خاک ما دست کافرها و منافقین میافتد. من بعد از جنگ هم میتوانم درسم را بخوانم و دوباره به جزیره مجنون برگشت و بعد از بیست روز در تک عراق به شهادت رسید و هشت ماه غریبانه، بدنش در منطقه جا ماند.
آری هیچ چیز حتی مهر مادری جلودار او نبود، زیرا خوب میدانست نهال نوپای انقلاب به خون نهالهای نورسی، چون سید هادی و امثال او نیاز دارد و باید بروند تا با خون خود درخت انقلاب را آبیاری کنند؛ بنابراین مادر با درک مادرانه خود آن را احساس و با قرآن و آب نوجوانش را بدرقه کرد که شاید روزی به سلامت باز گردد.
بدن پاکش به مدت ۸ ماه در خاک مجنون جای گرفته بود و بعد از هشت ماه با فداکاری همرزمانش و با فتح جزیره مجنون به گلزار شهدای گرگان انتقال یافت و این در حالی بود که بدن مطهرش قابل شناسایی نبود و خانوادهاش از طریق کفشهای ورزشی که به پا داشت او را شناسایی کردند و سرانجام در ششم بهمن ماه ۱۳۶۸، بدن پاک شهید سید هادی بردگردی را در کنار عموی شهیدش به خاک سپردند.
پدر سیدهادی خیلی بعد از او نماند. دائم از سوز داغ او و عمویش، سید رضا، برای علی اکبرِ حسین(ع) و برادرش ابوالفضل العباس(ع)، نوحه سرایی میکرد.
آخر داغ دلش سرد نشد و جان داد. مادر با یاد او و نهالهایی که در حیات کاشته بود و بعد از سالها، درختان پر ثمری شده بودند را رسیدگی میکرد و همیشه میگفت: خوشحالم پسرم برای اسلام رفته است. از حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) که بالاتر نیستم. من کوچک جدم هستم.
انتهای خبر/
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد