1396-12-12 18:27
4425
0
51132
شرحی بر انتظار یک مادر شهید؛

تصویری در قاب قدیمی؛ مونس این روزهای مادر شهید جاویدالاثر / دلم برای دیدن محسن پر می‌کشد + عکس

مادر شهید جاویدالاثر محسن خلچانی 34 سال است که انتظار بازگشت فرزندش را می‌کشد و این روزها تصویر محسن در قاب قدیمی، همدم مادر و خستگی هایش شده است.

به گزارش گلستان ما به نقل از ندای تفرش، نزدیک شدن به سالروز شهادت حضرت ام‌البنین(ع)، این مسئله را در ذهنم تداعی کرد که به دنبال به تصویر کشیدن دلدادگی‌های مادر شهیدی باشم که هنوز یوسف گمگشته‌اش باز نگشته است.

مادر شهید را از قبل می‌شناختم. او را در برنامه‌های زیادی دیده بودم اما هیچ‌گاه چهره صبورش، خبری از داغ دلش نمی‌داد.

تلفنی با او هماهنگ کردم تا با مراجعه به منزلش، دقایقی کوتاه بتوانم از سخنان دلنشینش استفاده کنم. ساعت ۱۱ و نیم صبح با او قرار گذاشته بودم.

میدان امام خمینی(ره) از تاکسی پیاده شدم. می‌دانستم که مادر شهید، ۳۴ سال منتظر فرزندش است. سوالاتم را در ذهنم بررسی می‌کردم.

ابتدای خیابان شهدا رسیدم، با دیدن تابلوی کوچه‌ها جلوتر رفتم تا به کوچه شهید «محسن خلچانی» رسیدم.

قدم‌هایم را سریعتر کردم تا به منزل شهید برسم. زنگ در خانه را زدم و صاحبخانه درب را بدون هیچ معطلی باز کرد.

سال‌هاست که این مادر گوش به زنگ آمدن پیکر فرزند شهیدش به سر می‌برد؛ مادری که هر روز، برای او به سختی و درازای شب‌های عملیات می‌گذرد.‌ همچنان امید به دیدار فرزند جاویدالاثرش، «شهید محسن خلچانی» دارد و هنوز با امید دیدار او زنده است.

با قدم اولی که در منزل مادر این شهید بزرگوار گذاشتم حس آرامش عجیبی سرتاسر وجودم را فرا گرفت؛ و تنها علت این آرامش را از وجود مادری سرزنده و بانشاط که با زیبایی هرچه تمام‌تر منزل خود را مرتب و آراسته بود، یافتم. محوطه حیاط و محیط داخل خانه کاملا جارو شده بود و اشیای خانه با ظرافت و دقت خاصی کنار هم چیده شده بود.

خبری از مبل نبود. منزلی کاملا ساده که صفا و صمیمیت را از گوشه و کنار خانه بر روح مهمان می نشاند. به گرمی از من استقبال کرد و با حوصله و تامل فراوان پاسخگوی سوال هایم شد.

سن کم مانعی اساسی برای اعزام او به جبهه بود

کبری احمدجعفری مادر شهید جاویدالاثر محسن خلچانی در این دیدار صمیمی به خبرنگار ندای تفرش، گفت: اهل تفرشیم اما در سالهای جنگ تهران زندگی می کردیم. 

وی درباره حضور فرزندش در جبهه های نبرد حق علیه باطل گفت: در آن زمان محسن دانش آموزی ۱۶ ساله بود که همانند خیلی از همسالانش دوست داشت به جبهه ها برود. سال ۶۱ از مسجد جعفریه تهران اعزام شد. البته قبل از آن یک بار دیگر برای اعزام به جبهه اقدام کرده بود ولی به دلیل سن و سال کمش، به او اجازه ندادند.

این مادر شهید اظهار کرد: دی ماه سال ۶۱ اعزام شد و ۱۵ اسفند همان سال به مرخصی آمد. این مرخصی اولین و آخرین مرخصی او بود. در ایام مرخصی به تفرش آمد و از اقوام خداحافظی کرد. گویا به او الهام شده بود که دیگر اقوام را نمی‌بیند.

وی نگاهی به عکس محسن کرد و افزود: در این دیدار از حال و هوای جبهه برایمان می‌گفت. باورم نمی‌شد که با سن و سال کم، او را به خط مقدم برده باشند و کمک تیرانداز باشد.

این مادر شهید بیان کرد: نامه‌اش با تاریخ ۱۴ فروردین سال ۶۲ به دستم رسید که در آن، محسن خبر از شرکت در عملیات والفجر ۲ داده بود. این نامه، آخرین نامه او بود و دیگر از او خبری نشد.

وی ادامه داد: خواهر زاده‌ام در این عملیات در قسمت پشتیبانی تیپ محمد رسول الله(ص) فعالیت داشت. او به مرخصی آمد و به ما گفت که عملیات والفجر ۲ لو رفته و از محسن بی‌خبر است. بعد از آن همسرم به همراه یکی از اقوام به جبهه رفتند تا سراغی از محسن بگیرند، ولی موفق نشدند اطلاعی از او کسب کنند.

این مادر شهید گفت: بعدها شنیدم که با لو رفتن عملیات والفجر ۲، عده بسیاری شهید و تعدادی هم به دست نیروهای بعث اسیر شده بودند. نمی دانستیم که محسن جزو اسراست یا شهدا؟

این مادر شهید اضافه کرد: پس از آن با مراجعات مکرر به صلیب سرخ، پزشکی قانونی و... خبری از فرزندم نیافتیم. پس از چند ماه پیگیری، شنیدیم نام او را در لیست مفقودالاثرین ثبت کرده اند. اما با این حال هنوز امیدوارم پسرم زنده باشد.

«محسن» راهش را درست انتخاب کرده بود

این مادر شهید در پاسخ به این سوال که «چطور راضی به اعزام فرزند کم سن و سال خود به جبهه شده است»، گفت: او راهش را انتخاب کرده بود. قبل از اعزامش در پایگاه بسیج مسجد محل فعالیت داشت. درس خواندن را به او یادآوری می‌کردم. او می‌گفت؛«الان وقت دفاع از کشور است، می‌توان بعدا هم درس خواند.»

وی ادامه داد: زمانی که قصد ثبت‌نام برای اعزام به جبهه را داشت به خاطر سن و سال کم او، به تجربه‌اش برای حضور در جبهه شک داشتم. اما او می‌گفت؛«جبهه را همه افراد در سنین مختلف نگه داشته‌اند.»

این مادر شهید گفت: پس از شنیدن خبر شهادت محسن بارها به معراج‌الشهدا و پزشکی قانونی دعوت شده‌ام تا بتوانم فرزندم را شناسایی کنم. ولی هر بار نتوانستم نشانی از گمشده‌ام بیابم. مادران زیادی را در این مکان‌ها می‌بینم که همانند من منتظر فرزندان خود هستند.

این مادر که در حالیکه چشمان تر خود را با گوشه لباس پاک می کرد، از حس و حال روزهایی گفت که به دنبال یافتن نشانی از فرزندش به معراج الشهدا می رفت و گفت: هنگامی که برای شناسایی می‌روم فقط به دنبال نشان خاص محسن که در پاهایش بود، می‌گردم. او کف پاهایش صاف بود و همیشه کفش طبی می‌پوشید.

دلم برای دیدن محسن پر می‌کشد

وی اظهار کرد: در این سال‌ها، در هنگام سفر به مناطق عملیاتی، هنوز نتوانستم به منطقه فکه که فرزندم در آنجا مفقود شده، بروم. اما هنگامی که پایم به مناطق عملیاتی می‌رسد، دلم برای دیدن محسن پر می‌کشد و هر لحظه منتظر شنیدن خبری از او هستم.

این مادر شهید افزود: در هنگام قدم زدن در مناطق عملیاتی، مدام از راویان می‌پرسم که آیا در عملیات والفجر ۲ بوده اند؟ آیا اسم محسن خلچانی را شنیده اند؟ ولی سوال‌هایم بی‌جواب مانده است.

پرسیدم: هر وقت شهید گمنام می‌آورند به شما چه حسی دست می‌دهد؟

در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده است، آهی کشید و گفت: هر وقت شهید گمنام می‌آورند، امید من برای شنیدن خبری از محسن بیشتر می‌شود؛ امید دارم که چشم به در بودن و گوش به زنگ بودن من، بی‌نتیجه نمی‌ماند.

این مادر شهید ادامه داد: شب‌های جمعه وقتی به گلزار شهدا می‌روم، به یاد محسن بر مزار تمامی شهدا می نشینم چراکه می‌دانم آنان هم مانند فرزندم جوانان و نوجوانانی بوده‌اند که برای رضای خدا رفته‌اند.

در این سال‌ها، خداوند به من آرامش و صبر داده است

این مادر شهید گفت: انتظار هر مادر برای دیدن فرزندش امری طبیعی است، اما هیچ ‌گاه از رفتن او به جبهه پشیمان نشده‌ام؛ چون می‌دانم راهش را درست انتخاب کرده و به مراد دلش رسیده است.

وی بیان کرد: هر وقت که به یاد فرزندم می‌افتم با خواندن نماز و یاد خدا به خودم آرامش می‌دهم. در این سال‌ها خداوند به من صبر داده است.

این مادر شهید به قسمتی از وصیت‌نامه فرزندش اشاره کرد و گفت: «ما باید به ندای امام(ره) لبیک گوییم، اگر در زمان امام حسین(ع) نبودیم که او را یاری کنیم، اکنون در زمان امام خمینی(ره) هستیم، تا رسالت خود را جامه‌ عمل بپوشانیم. اگر می‌خواهیم خون شهدای اسلام را هدر ندهیم، باید از ولایت فقیه و روحانیت مبارز و متعهد پشتیبانی کنیم.»

این روزها تصویر محسن در قاب قدیمی، همدم مادر و خستگی هایش شده است.

بی حساب نیست که می گویند«شهدا زنده اند و نزد خدا روزی می خورند» تصویر داخل قاب با آن نگاه نافذ همچنان تازه است. گویی شهید با چشمانی پر از روح و معنویت و با حالتی پرذکاوت، ما و آیندگان را به نظاره نشسته است.

انتهای پیام/

نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.