مادر شهید می گوید: من پشت سرش ایستاده بودم که سیاوش دستانش را بعد از نماز بالا برد و گفت: ” ای خدای بزرگ تو را به بزرگواری و کرم خودت قسم میدهم اگر خون من مشکلی ندارد و پاک است من را جزء اولین شهدای گنبد قرار بده”
به گزارش گلستان ما به نقل از قابوس نامه، مادر شهید سیاوش ناصری یکی از شهدای گنبدی واقعه ۱۲ دی گالیکش می گوید: سیاوش همیشه به همراه چند تن از دوستانش پوستر ، نوار و عکس امام را توزیع می کرد، یک روز برای تحویل اعلامیه به مدرسه ای در همین نزدیکی رفت که ساواک برای دستگیری او آمده بود ولی با کمک دانش آموزان و بعد هم کمک ماموران دادگستری فراری داده می شود. وقتی به خانه برگشت عکس امام را به دیوار چسباند و دو رکعت نماز شکر به جا آورد.
بتول عبدالله قیزی ادامه می دهد: من پشت سرش ایستاده بودم که سیاوش دستانش را بعد از نماز بالا برد و گفت: ” ای خدای بزرگ تو را به بزرگواری و کرم خودت قسم میدهم اگر خون من مشکلی ندارد و پاک است من را جزء اولین شهدای گنبد قرار بده” با شنیدن این حرف جلو رفتم و دستم را روی شانه اش گذاشتم و گفتم: پسرم تو چه چیز درزندگی کم داری که آرزوی مرگ و شهادت می کنی؟ گفتم درست که تمام شود مهندس می شوی و بهترین دختر را برایت می گیرم از این کارها دست بکش اما گفت: نه مادر همه اینها دنیایی است من به دنبال اینها نیستم.
از پهلوی متنفر و عاشق امام بود / همیشه می گفت چوب اسلام درد ندارد و از شکنجه باکی نداشت
مادر شهید می گوید: می دانستم علاقه زیادی به امام دارد و ندیده عاشق اوست، من هم مانعش نمی شدم . البته بچه توداری بود و زیاد چیزی به من نمی گفت اما یک بار از مدرسه با ما تماس گرفتند که پسر شما اعلامیه پخش می کند و و هر جایی اسم پهلوی باشد از بین می برد و ممکن است ساواک با او برخورد کند.
او همچنین می گوید: یک روز متوجه شدم پشتش سیاه و کبود شده، وقتی دلیلش را پرسیدم تازه متوجه شدم که ساواک سیاوش را دستگیر کرده و شکنجه هم شده است ولی چون نمی توانند اطلاعاتی از او بگیرند بعد از ۸ ساعت آزادش میکنند. تمام بدنش سیاه و کبود بود اما می گفت: مادر اشکالی ندارد چوب اسلام درد ندارد .
آنجا بود که فهمیدم بارها مدارس را به تعطیلی کشانده و در مدرسه نماز وحدت برپا می کرده است و همینطور به خاطر پائین آوردن تابلوهایی سردرب مدارس و بیمارستان ها که نام پهلوی داشت ساواک دنبال اوست.
سیاوش خوابم را شهادت خود تعبیر کرد
مادر شهید سیاوش ناصری از خوابی می گوید که سیاوش آن را شهادت خود تعبیر می کند: سال ۵۷ بود ، البته سیاوش هنوز شهید نشده بود که خوابی دیدم و این خواب هنوز هم بعد از این همه سال مانند گوشواره ای بر گوشم آویزان است. در خواب دیدم که سیاوش با امام خمینی به خانه ما آمد و با گفتن ” یا الله” وارد خانه شدند . به طرف آنها رفتم و بعد از خوش آمدگویی و رو به امام گفتم : کار خوبی کردید تشریف آوردید سیاوش عاشق شماست ایشان هم تشکر کردند.
او ادامه می دهد: در همان عالم خواب دیدم سیاوش وارد آشپزخانه شد و به من گفت: مادر این عزیزترین مهمان من است از او بخوبی پذیرایی کن و من هم وقتی این اشتیاق سیاوش را دیدم گفتم پسرم هر چه از دستم بر بیاید کوتاهی نمی کنم.اما امام تنها یک چایی خورد و وقتی به ایشان گفتم سیاوش سفارش بهترین ها را برای شما کرده است ناهار خدمت شما باشیم گفتند: “من یکماه مهمان شما هستم خواهی نخواهی ناهار هم می خوریم” .
این مادر شهید می گوید : صبح خوابم را برای سیاوش تعریف کردم و سیاوش گفت: “مادر جان این منم که یکماه مهمان توأم ” و درست سر یکماه به شهادت رسید.
بتول عبدالله قیزی از اتفاقات روزهای پایانی عمر سیاوش اینگونه می گوید: اوایل محرم ۵۷ بود که حاج آقا هاشم نژاد برای سخنرانی از مشهد به گنبد آمده بودند اما در مراسم سخنرانی ایشان در خیابان سرابی نیروهای ژاندارمری وارد مسجد شدند و گاز اشک آور زدند و در این حادثه ، پدر سیاوش که مانع ورود آنها به طبقه بالا مسجد که خانم ها بودند شده بود از ناحیه دست راست با سرنیزه زخمی شد و من به همراه پدر سیاوش برای مداوا به تهران رفتیم.
مادر شهید ادامه می دهد : روزی که جوانان گنبدی برای کمک به گالیکش رفتند من تهران بودم اما می گفتند مانند یاران امام حسین(ع) به قتلگاه دعوت شدند. جمعی از جوانان با غیرت گنبدی به همراه حاج شیخ علی اکبر ابراهیمی فر در مقابل ژاندامری آن زمان گالیکش غافلگیر می شوند. حاج شیخ علی اکبر ابراهیمی فر مورد ضرب و شتم قرار می گیرد و۷ تن از جوانان از جمله سیاوش من گشته می شوند.
او می گوید: من هنوز از تهران برنگشته بودم که با ما تماس گرفتند و گفتند سیاوش گم شده من همانجا متوجه شدم که سیاوش شهید شده و گفتم تا من نیامده ام پسرم را دفن نکنید. اما حکومت نظامی بود و وسیله نقلیه پیدا نمی شد با هزار مکافات یک ماشین بنز گازوئیل سوز پیدا کردیم و همراه برادرم و پدر سیاوش برگشتیم گنبد.
حجله را سرکوچه دیدم و مطمئن شدم سیاوش شهید شده است
مادر شهید می گوید: سر صبح که رسیدیم حجله را سر کوچه دیدم و مطمئن شدم سیاوش شهید شده است اما سیاوش من را کامل برای این روز آماده کرده بود و من با دیدین سیاوشم صورتش را بوسیدم و خانه جدید را به او تبریک گفتم و او را تحویل صاحبش دادم و طبق وصیت ، شهدا با شعار مرگ بر شاه تا امامزاده تشییع شدند و ماموران ژاندارمری نتوانستند مانع مردم شوند.
او در ادامه می گوید: پسر بزرگم نیز مدام به من می گفت مادر باید محکم روی پاهایت بایستی و زینب گونه رفتار کنی، نباید بهانه دست دشمن بدهی. و من بعد از گذشت ۳۷ سال حتی یک بار هم با صدای بلند برای فرزندم گریه نکرده ام و خدا را شکر می کنم فرزندی را که به من پاک تحویل داد پاک به او بازگرداندم.
تصاویر کودکی شهید سیاوش ناصری
انتهای پیام/
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد