هر بار که به زیارتش آمدم هدیه ای نصیبم شد و این بار هدیه این امام بزرگوار سعادت حضور در کنار مزار شهیدی بود که مدت هاست نامش را می شنوم، جوانی خوشنام که تنها تصورم از او چند عکس و خاطره ای کوتاه از زبان همرزم و دوستش بود.
به گزارش گلستان ما به نقل از قابوس نامه، تصاویری از سید محمدرضا شعاعی آستانه در فضای مجازی منتشر می شود و سیمای نورانی این شهید باعث می شود کنجکاو شوم تا بیشتر از او بدانم.
حمیدجهانگیر فیض آبادی یکی از خادمان حرم مطهر رضوی است که از دوستان نزدیک این شهید می باشد. نام این شهید را اولین بار از زبان این خادم رضوی و راوی هشت سال دفاع مقدس شنیدم.
نفر اول سمت چپ بالا حمید فیض آبادی
نفر اول سمن چپ پائین شهید شعاعی
فیض آبادی گفته بود که این شهید در حرم مطهر دفن شده است .این سفر باعث شد به دیدار این خادم بروم و آدرس مزار را از او بپرسم و حضور بر سر مزار این شهید خاطره های همرزم شهید را در ذهنم بازخوانی کرد.
مختصری از زندگی شهید سید محمدرضا شعاعی آستانه
شهید سید محمد رضا شعاعی آستانه در سال ۱۳۴۶ در خانوادهای متدین، مقارن با ولادت حضرت امام رضا(ع) ، در مشهد دیده به جهان گشود.
پدر و مادر که بسیار پایبند به عقاید دینی و مذهبی بودند، به فرزندان خود با صبر و حوصله فراوان، درس دین و اخلاق میآموختند. در بین فرزندان، سید محمدرضا بیش از همه از این آموختهها استقبال میکرد از این رو هر روز بیش از پیش در قلب و روح خانواده خصوصاً پدر جای می گرفت.
او در نوجوان بسیار سر زنده بود و با اینکه به درس خواندن روی خوشی نشان نمیداد، به کارهای خلاقانه و فنی علاقه وافری داشت.
سید رضا در انجام فرائض دینی اشتیاق نشان میداد و همین موضوع خوشحالی والدین را در پی داشت تا جائی که خانواده لقب شیخ رضا را بر او نهاده بودند.
وی علاقه شدیدی به خواندن کتابها و شنیدن نوارهای مذهبی داشت. در سال اول راهنمایی به همراه خواهر کوچکترش چهل حدیث جمعآوری نمود و آن را بصورت کتابچه دست نویسی در آورد.
سید محمدرضا از مادرش شنیده بود که هر کس چهل جمعه متوالی غسل جمعه انجام دهد، پس از مرگ بدنش سالم میماند. با اینکه ۱۶ سال بیشتر نداشت مشتاقانه هر جمعه حتی بدون دسترسی به آب گرم و در هوای سرد زمستان غسل جمعه میکرد و به گواهی دوستانش در جبهه نیز این عمل مستحبی را ترک نمیکرد.
سید رضا معمولاً ذکر خدا بر لب داشت و در هر حال و در سخت ترین شرایط، لبخند از چهرهاش محو نمیشد.
از همان کودکی شور انقلابی داشت از شاه متنفر بود. قبل از پیروزی انقلاب عکسی از امام خمینی(ره) را به در منزل چسبانده بود که با شرایط اختناق آن دوران سیاه، باعث نگرانی خانواده شده بود. او همیشه عکسی از حضرت امام به همراه داشت و بخاطر مراقبتهای شدید پدر، مخفیانه در راهپیماییها حضور مییافت.
به محض پیروزی انقلاب و تشکیل بسیج ۲۰ میلیونی به دستور امام خمینی(ره)، سید محمد رضا به عضویت این نهاد انقلابی و مردمی در آمد.
وی در آن زمان ۱۴ – ۱۵ سال بیشتر نداشت. ابتدا در بسیج مسجد امام حسین(ع) واقع در خیابان امام خمینی(ره) مشهد شروع به فعالیت نمود و زمانی که در سال ۱۳۶۰ بسیج مسجد صنعتگران واقع در فلکه برق تشکیل شد، بعلت دوری مسیر تا مسجد امام حسین(ع) به همراه چند نفر از دوستانش به این پایگاه بسیج که نزدیک منزل بود منتقل شد.
در آنجا به فعالیتهای نظامی و فرهنگی میپرداخت و وظیفه حراست و گشت زنی در محلههای اطراف پایگاه را انجام میداد.
سیدرضا پس از گذراندن سال دوم راهنمایی، مدرسه را ترک و در چاپخانه پدر مشغول کار شد. بعد از دو سال دوباره تحصیل را شروع کرد و روزها را در چاپخانه پدر و عصرها در کلاسهای شبانه سال سوم راهنمایی را ادامه میداد.
با شروع جنگ، رضا در التهاب حضور در جبهه و دفاع از کیان اسلام و میهن میسوخت اما بدلیل سن کم و کوچکی جثه، مسئولین با اعزام وی موافقت نمی کردند.
پدر سیدرضا نیز با استناد به همین دلایل و سختی دل کندن از فرزندش، با رفتن او به جبهه موافقت نمیکرد. تا اینکه اواخر سال ۶۳ سید رضا و چند نفر از دوستانش که آنها هم وضعیت او را داشتند، با دست بردن در شناسنامههایشان اقدام به اعزام به آموزش جبهه کردند.
البته تا آخرین لحظات پدر از امضای موافقتنامه اعزام خودداری کرد که نهایتاً برگه اعزام توسط برادر بزرگ سیدرضا امضا شد.
پس از تأیید برگه اعزام از طرف پایگاه بسیج مسجد صنعتگران، سیدرضا برای گذراندن دوره آموزش جبهه به پادگان شهید بهشتی بجنورد اعزام شد. و بعد از اتمام دوره آزمایشی، در تاریخ ۱۶/۴/۱۳۶۴ در راه آهن مشهد آخرین وداع را با خانواده کرد و قدم در راهی گذاشت که به بال کشیدنش به سمت خدا انجامید.
روایت اعزام و شهادت سیدرضا از زبان حمید جهانگیرفیض آبادی دوست و همرزم شهید
من و شهید والامقام سید محمدرضا شعاعی از سال ۶۰ – ۶۱ علاوه بر همسایه بودن، در بسیج مسجد صنعتگران فلکه برق مشهد با هم بودیم. تمام مراسمات حرم ، نماز جمعه ، بسیج ، جلسات و گشت شب و …
چند بار برای اعزام به آموزش جبهه اقدام کردیم که بعلت کمی سن و کوچکی جثه موفق نمی شدیم. تا اینکه اواخر سال ۶۳ برای اعزام به آموزش پذیرفته شدیم.
آموزش جبهه دروازه ورود به جبهه محسوب میشد. خلاصه رفتیم آموزش وجبهه مقصد بعدی ما بود.
اولین اعزام رفتیم اهواز لشکر امام رضا و گردان خط شکن الحدید به فرماندهی شهید علی ابراهیمی.
با گردان الحدید رفتیم هویزه و بعد یکماه گردان برای عملیات قادر ۲ به غرب اعزام شد.
انس و الفت بی حد و اندازه ای بین ما دو نفر برقرار بود که لحظه ای از هم جدا نمی شدیم ، چند روز مانده به عملیات، بنا به دلایل امنیتی ما و گروهانها را از هم جدا کردند و دیگر یکدیگر را ندیدیم.
یکروز مانده به عملیات همه گروهانها را در دره ای جمع کردند و آخرین توضیحات برای عملیات توسط شهید علی ابراهیمی داده شد.
من و سید رضا از دور همدیگر را دیدیم و برای هم دستی تکان دادیم و خیلی خوشحال بودیم که همدیگر را میبینیم . ولی اجازه نزدیک شدن به هم را نداشتیم و تا آخر مراسم لحظه ای چشم از هم بر نمی داشتیم.
مراسم که تمام شد، اول گروهانی که سیدرضا عضو آن بود به سمت محل استقرارشان راه افتاد. تا لحظه ای که گروهانشان پشت تپه ای پنهان شد، چشم به هم داشتیم و لبخندمان محو نمی شد.
همینکه آخرین نگاه هایمان تمام شد، به یکباره دلم لرزید و احساس کردم این آخرین نگاه است.
در عملیات به محضی که به نقطه رهایی رسیدیم، روی زمین افتادم و بالا آوردم و از هوش رفتم. چشم که باز کردم روی تخت اورژانس بودم .خلاصه رفتیم بیمارستان نقده و ارومیه و تمام این مدت نگران رضا بودم و بچه های گردان، تا اینکه بعد از چند روز ما را به مقر گردان فرستادند. به محض ورود فهمیدم گردانی که رفته کمتر از گروهان برگشته! با ترس و نگرانی و دلتنگی دنبال سید رضا میگشتم که گفتند برنگشته است.
ساعتها اشک ریختم و یکی دو روز بعد ساک و وسایل سید رضا را تحویل گرفتم و برگشتم مشهد.
بعد چند روز که فهمیدم تعاون شهدا به خانواده سید رضا خبر داده اند با یکی از بچه ها ساک سید را بردیم دم منزلشان و به مادرش تحویل دادیم.
شهادت تا تدفین در حرم امام رضا(ع)
گروهان شهید حافظی به عنوان گروهان خط شکن اول گردان، در عملیات بزرگ قادر ۲ در منطقه غرب کشور، انتخاب شد.
سیدمحمد رضا به همراه رزمندگان جان بر کف این گروهان، در این عملیات، جانفشانیهای بیشماری کرد که پس از پاتک شدید دشمن و از دست رفتن ارتفاعات منطقه، در نبردی نابرابر به شهادت رسید.
پیکر مطهرش همراه پیکر شهدای گردان الحدید در ارتفاعات منطقه نبرد در محاصره دشمن قرار گرفت و هشت سال بعد توسط گروه تفحص کشف و همراه ۳۰۰ شهید تفحص شده به تهران منتقل شد.
این بدن مطهر که به گفته نیروهای تفحص سالم مانده بود، پس از شناسایی توسط خانواده (از روی دندان و زیرپوش و …) و در حالیکه یک پایش بر اثر رفتن روی مین قطع شده بود، به مشهد منتقل و در تاریخ ۴/۱۱/۷۲ بر روی دستان مردم قدرشناس مشهد و خانواده و دوستان چشم انتظارش، تشییع و در صحن جمهوری حرم مطهر به خاک سپرده شد./ روحش شاد و یادش گرامی باد
انتهای پیام/
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
امروز جمعه ٢۱ تیر سال ٩٨اتفاقی مطلب رو دیدم، یادش بخیر با برادر شهید همکلاس بودیم وقتی گفتن جنازه شهیدو آوردن با چندتا از دوستان رفتیم خونشون و تشییع جنازه...