ناراحتم و میترسم از آن روزی که وقتی من شهید شوم، تشییع جنازهام شلوغ شود. بعد از 8 سال در سال 1374 پیکر پاک سرلشکر شهید محمدحسن طوسی به همراه هفتاد و چند تن از شهدای مازندران تشییع شد.
به گزارش گلستان ما، سردار حاج کمیل کهنسال «از فرماندهان لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس»، خاطرهای آموزنده و تکاندهنده از یار شهیدش، سرلشکر شهید محمدحسن طوسی «قائم مقام لشکر خطشک 25 کربلا» بدین شرح بیان میدارد:
یک روز بعد از پایان عملیات والفجر هشت، محمدحسن تویوتا را روشن کرد، حرکت کردیم به سمت اهواز.
در حال طی کردن مسیر اروندکنار ـ آبادان، بودیم، فضایی معنوی و روحانی در خلوت من و او ایجاد شده بود، یاد دوستان و یاران شهیدمان میافتادیم، نامشان را میبردیم و بهحال آنها غبطه میخوردیم.
تو همین حال و هوا سیر میکردیم، محمدحسن از فراغ دوستانش خیلی نارحت بود، احساس دلتنگیاش با نفس کشیدنهای عمیق و چهره غمانگیزش بروز میکرد.
من هم، همینطور نام دوستان را یکییکی میبردم، اشک دور چشمانمان حلقه زده بود؛ محمدحسن با صدایی لرزان و با بغضی بیدرمان، لب به سخن گشود و یادی از دوستان شهیدش در واحد اطلاعات و عملیات کرد: «نصیرایی شهید شد؛ مرشدی شهید شد؛ بهاور شهید شد؛ معصومی شهید شد.»
توصیفی از احوال شهدای اطلاعات و عملیات میکرد و هر چند لحظه یکبار، آهی از سر فراغ و جدایی میکشید و به قول ما مازندرانیها «نوازش میداد» و برایشان مویهخوانی میکرد.
غم عجیبی وجودم را فرا گرفته بود، تا حالا او را اینگونه ندیده بودم، در همین حالوهوا بودیم که شروع کرد به سرزنش کردن خودش؛ از جاماندگی از قافله دوستان شهیدش ناراحت بود و مدام خودش را سرزنش میکرد، من که حالش را اینگونه دیدم، گفتم: «تو هم انشاءالله شهید میشی، همه ما آرزو داریم به شهادت برسیم، دیر یا زود تو شهید میشی، من هم شهید میشم. همانجا دعا کردم: خدایا ! از شهدا دورمان نکن.»
محمدحسن گفت: «بیشتر برای زمان بعد از شهادتم، ناراحتم.» متوجه حرفش نشدم، با تعجب گفتم: «بعد از شهادت که نارحتی نداره!» گفت: «برای ما داره؛ نصیرایی را دیدی؟ مرشدی را دیدی؟ بهاور را دیدی؟ معصومی را دیدی؟» چند تن دیگر از شهدا را نام برد و گفت: «دیدی این بچهها چقدر بچههای مظلوم و پرکاری بودند، چه کارهای بزرگی توی جبهه کردند؛ تو خودت در جبهه شاهد بودی و دیدی که آنها چقدر زحمت کشیدند و چه از خودگذشتگیهای بزرگی از خود نشان دادند و چه نخوابیها، چه سختیها و مجروحیتهایی را که متحمل نشدند.
وقتی آنها شهید شدند، فقط در همان محدوده محل، روستا و یا شهرشان تشییع شدند، هیچکس آنها را نمیشناخت و آنگونه که سزاوارشان بود، از آنها تجلیل نشد، آنها گمنام و ناشناخته ماندند و شخصیت و زحماتشان برای مردم ناگفته ماند.»
به فکر فرو رفتم، با خود گفتم: یعنی چه این حرفها؟! چرا محمدحسن باید ناراحت و نگران بعد از شهادتش باشد؟!
گفتم: «حالا چرا باید ناراحت باشی؟» گفت: «از آنجائیکه من فرمانده این بچهها بودم، مردم و مسئولان مرا میشناسند، ناراحتم و میترسم از آن روزی که وقتی من شهید شوم، تشییع جنازهام شلوغ شود، صداوسیما وارد شود، مسئولان بیایند، برایم تبلیغات کنند، کل استان اعلامیه پخش کنند، این است که برای بعد از شهادتم هم ناراحتم؛ من خودم را شرمنده نصیرایی، مرشدی، بهاور، معصومی و دیگر شهدایی که واقعاً زحمت کشیدند و نامی از آنها نیست، می دانم؛ من خودم را کوچکتر از آنها میدانم، تلاش و زحمت اصلی بهعهده آنها بود ولی چون که من مسئول بودم، از من تجلیل میشود، من خودم را شایسته و سزاوار نمیدانم، آنها هستند که باید تجلیل بشوند.»
شهید طوسی با این اعتقادی که داشت، خدا به او عنایت کرد و به همراه یارانش «سردار شهید سید منصور نبوی فرمانده طرح و عملیات لشکر ویژه 25 کربلا و سردار شهید حمیدرضا نوبخت فرمانده تیپ سوم لشکر ویژه 25 کربلا» شهادتشان در روز 18 فروردین 1366 در دل دشت تفتیده شلمچه رقم خورد؛ او مفقود ماند و تشییع نشد؛ مدتها از زمان شهادتش گذشت، آن چیزی که دوست داشت، اتفاق افتاد و دوستان شهیدش در واحد اطلاعات و عملیات شناسایی شدند و از آنها تجلیل شد تا اینکه بعد از 8 سال در سال 1374 پیکر پاک سرلشکر دلیر اسلام شهید محمدحسن طوسی به همراه هفتاد و چند تن از شهدای مازندران تشییع شد./بلاغ
انتهاي پيام/
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد