1396-12-15 04:36
1369
0
51244
روایتهای واقعی :

ماجرای خواندنی آخوندی که وقتی درب را باز کرد زن نیمه برهنه و آرایش کرده را دید

يك روز صداى در منزل بلند شد، وقتى آمدم در را باز كردم، خانمى نيمه برهنه و بى حجاب و آرايش كرده و دست و سينه باز را مقابل خود ديدم، خواستم درب را ببندم و به او بى اعتنايى كنم.

به گزارش گلستان ما ؛ حضرت حجة الاسلام والمسلمين مروج الاسلام والدّين حاج شيخ غلامرضا فيروزيان فرمودند:

تابستان سال 1323 در ونك مستوفى منبر ميرفتم. امام جماعت آنجا سيد بزرگوارى بود كه اَلا ن با گذشت، 55 سال نامش را فراموش كرده ام.

بين گفتگوهايى كه با هم داشتيم تعريف كرد:

كه يك روز صداى در منزل بلند شد، وقتى آمدم در را باز كردم، خانمى نيمه برهنه و بى حجاب و آرايش كرده و دست و سينه باز را مقابل خود ديدم، خواستم درب را ببندم و به او بى اعتنايى كنم.

فكر كردم همين كه در خانه يك روحانى با اين قيافه آمده شايد معايب بى حجابى را نميداند: و شايد بتوانم نصيحتش كنم.سرم را پائين انداخته و گفتم بفرمائيد، داخل اطاق شده نشست، و مسئله اى در مورد ارث از من سئوال كرد.

من گفتم خانم منهم از شما مىخواهم مسئله اى بپرسم اگر جواب داديد منهم جواب مىدهيم .

گفت: شما از من

گفتم بله.

گفت بفرمائيد؟

گفتم: شخصى در محلى مشغول غذا خوردنست غذا هم بسيار مطبوع و خوشبو است، گرسنه اى از كنار او مىگذرد، پايش از حركت مىايستد جلوى او مىنشيند شايد تعارفش كند، ولى او اعتنا نمى كند.

شخص گرسنه تقاضاى يك لقمه ميكند او ميگويد: غذا متعلق بمن است و نمى دهم هر چه التماس مىكند او به خوردن ادامه ميدهد، خانم اين چگونه آدميست؟

گفت: آن شخص بيرحم از شمر بدتر است.

گفتم: گرسنه دو جور است، يكى گرسنه شكم و يكى گرسنه شهوت.

جوان غربى و گرسنه شهوت، خانم نيمه برهنه و زيبائى را مىبيند كه همه نوع عطرها و آرايش هاى مطبوع دارد، هر چه با او راه ميرود شايد خانم توجهى به او بكند و مقدارى روى خوش به او نشان بدهد، جوان او اعتنا نمى كند.

جوان: اظهار علاقه ميكند، زن: محل نمى گذارد، جوان: خواهش مىكند، زن ميگويد: من نجيبم و حاضر نيستم با تو صحبت كنم.جوان التماس ميكند، زن: توجه نمى كند.

اين خانم چگونه آدمى استخانم فكرى كرد و از جا حركت كرد و از خانه بيرون رفت.فردا درب منزل صدا كرد، رفتم در را باز كردم، ديدم سرهنگى دم در ايستاده و اجازه ورود مىخواهد، وقتى وارد اطاق شد و نشست.

گفت: من شوهر همان خانم ديروزى هستم، وقتى كه با او ازدواج كردم چون خانواده اى مذهبى بوديم از او خواستم با حجاب باشد، گفت: بعد از ازدواج، ولى آنچه به او گفتم و خواهش كردم تهديد كردم، زير بار نرفت ولى ديروز آمد و از من چادر و پوشش اسلامى خواست، نمى دانم شما ديروز به او چه گفتيد: ماجرا را به او گفتم: او با خود عبايى آورده بود. به من داد و تشكر كرد و رفت.

انتهای پیام /

نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.