حسین پایینمحلی؛ کنشگر سیاسی در یادداشتی به رویکرد جمهوری اسلامی و عبور از ترامپیسم به جهان پساآمریکا پرداخت.
به گزارش خبرنگار سرویس سیاسی پایگاه خبری تحلیلی «گلستان ما»؛ با روی کار آمدن مجدد ترامپ در آمریکا، گویی ایالات متحده برای بار چندم دکترین «مرد دیوانه» را به خدمت گرفته تا به تداوم هژمونی خود در جهان ادامه دهد.
این استراتژی که پیشازاین در زمان نیکسون با شوروی سابق (و امضای پیمان SALT) و در دور اول ریاستجمهوری ترامپ با سایر کشورها (از جمله چین و اروپا) مورد استفاده قرار گرفته، در دور دوم نیز به کار گرفته میشود.
هدف اصلی این دکترین ایجاد فضای عدم اطمینان و ترس در سایر بازیگران بینالمللی است تا آنها را وادار به تسلیم در برابر خواستههای ایالات متحده کند. این روش، با ایجاد انحرافات و ابهام در سیاست خارجی، موجب تضعیف و انزوای مواضع مخالفان میشود.
ترامپ با ادبیات زور، تهدید، و تحریم، دولتهای جهان را وادار به همگرایی با ایالات متحده در زمینههای مختلف کرده است. کانادا، مکزیک، اتحادیه اروپا، اوکراین، چین، و... و نهایتاً ایران، نمونههایی از این رفتار هستند.
تحریمهای گسترده و تهدیدهای مستقیم، فشارهای زیادی بر ایران وارد کردهاند؛ اما آیا این روش در دور دوم ریاستجمهوری ترامپ، باتوجهبه تجربیات قبلی و تغییر شرایط بینالمللی، به همان اندازه مؤثر خواهد بود؟
آمریکاییها با تحریم و سپس با تهدید، ایرانیها را بهپای میز مذاکره کشاندند. اما آیا ایرانیها مجدداً تن به برجام ۲ و امثالهم خواهند داد؟
آیا آمریکا میتواند با این روش، به اهداف خود در خاورمیانه و سایر مناطق جهان دست پیدا کند؟ آیا این سیاست، در بلندمدت، منجر به ثبات و یا بیثباتی بیشتر در جهان خواهد شد؟
در این مرحله از تحولات بینالمللی، جمهوری اسلامی ایران با چالشهای متعددی روبروست، جهان پسا - آمریکایی، جهانی در حال شکلگیری است که در آن قطبهای قدرت جدیدی ظهور کردهاند.
نقش ایران در این جهان جدید چگونه خواهد بود؟ آیا ایران میتواند با استراتژیهای جدید و ابتکارات نوآورانه، از منافع خود در این بازی پیچیده بینالمللی دفاع کند؟ باتوجهبه تحولات اخیر در سطح بینالمللی، این سؤالات، پرسشهای اساسی برای آینده ایران هستند.
پاسخ هر سه پرسش بی شک منفی خواهد بود. چون نه آمریکا به گفته ترامپ در کتاب «آمریکا زمینگیر»، آمریکا امروز نه در دوره نیکسون و ریگان قرار دارد و نه جهان، جهان دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی است.
امانوئل تود در کتاب «آمریکا پس از امپراطوری» که پرفروشترین کتاب سال ۲۰۰۸ در اروپا شد، از پایان رؤیای آمریکایی در جهان میگوید. الوین تافلر در کتاب «جابهجایی در قدرت» در فصل «گلادیاتورهای قرن پیشرو»، از ظهور جمهوری اسلامی بهعنوان قدرتی نوظهور در جهان جدید سخن میگوید، الکساندر دوگین نیز انقلاب اسلامی را پارادایمی جدید میداند که در اندیشه مدرن محصور نیست و آرمان خود را دارد.
با نگاهی به تحولات جهان از دوران رنسانس، میبینیم که غرب از قرن پانزدهم میلادی هژمون بوده و هر صدسال یا کمی بیشتر، شاهد جابهجایی قدرت در هژمون غربی بودهایم. به طور مثال، از امپراتوری اسپانیا به بریتانیا و بعد به آمریکا این نشان میدهد که هژمونی غربی، پدیدهای پایدار و ثابت نیست و در معرض تغییروتحول قرار دارد.
تحولات اخیر، از جمله ظهور قدرتهای نوظهور، تنوع ایدئولوژیک، و بحرانهای اقتصادی و اجتماعی، این واقعیت را بیشازپیش آشکار میکند که جهان در حال گذار به یک نظم بینالمللی جدید است.
شهریار زرشناس در کتاب نظام جهانی سلطه این تغییرات را بر میشمارد «از قرن ۱۵ تا نیمه دوم قرن بیستم کشورهایی چون پرتقال، هلند، فرانسه، انگلستان و نهایتاً پس از اجلاس برتون وودز آمریکا با حاکمیت دلار برجهان توانست هژمونی شود.»
روژه گارودی در کتاب آمریکاستیزی چرا در فصل ۲ به این نکته کلیدی اشاره میکند که پس از ضعیفشدن اروپا در دو جنگ جهانی آمریکا توانست با تحمیل دلار به جهان خود را به امپراطوری جهانی برساند؛ اما به واسطه بحرانهای داخلی و تداوم این بحرانها هم جهان را با چالش مواجه کرده هم خود دچار بحرانی بدتر از بحران سال ۱۹۲۹ شده است.
بهنحویکه این بحران را میتواند نهتنها بحران وجودی برای آمریکا بلکه بحران برای هژمونی غربی شمرد؛ لذا نباید تن به خواستههای این امپراطوری روبهزوال داد.
این سخن روژه گارودی را بسیاری از سیاستمداران چون تونی بلر، امانوئل مکرون و متفکرین غربی چون والرشتاین، اسلاوی ژیژیک، چامسکی، یاریس واروفاکیس و حتی نظریهپردازان و تئوریپردازان غربی چون هانتیگتونفوکویاما، فرید ذکریا، هابرماس، گیدنز، جیمایکل سندل، ژوزف استیگلیتز نیز به انحای گوناگون بر زبان راندند.
غرب بعد از انقلاب صنعتی سه ایدئولوژی کلان از بطن اومانیسم خارج کرد، رحم اومانیسم غربی شاهد تنازع بین سه ساختار برخاسته از خود بود (نظریه کوسه ببری): مارکسیسم، فاشیسم - نازیسم و نهایتاً لیبرالیسم.
در جنگهای اول و دوم جهانی شاهد فروپاشی آلمان و ایتالیا بودیم و در جنگ سرد نیز شوروی در ناتوی فرهنگی با غرب و در رأس آن آمریکا دچار فروپاشی از درون شد.
اما حاکمیت بلامنازع آمریکا بر جهان از دهه نود به بعد پایان ماجرا نبو، چرا که جهان ایستا نیست و ملتها و دولتها و نخبگان به تفکر و حرکت ادامه دادند.
از سویی آمریکا بهعنوان یک امپراطوری پیر گسلهایش فعال شد و در درون به تعبیر «سی رایت میلز» شاهد انحصار و فساد قدرت شد بهنحویکه امروز کلیت خویش و غرب را با بحران وجودی همراه کرده است و غرب از رنسانس تا کنون تمامی نظریههایش را برای حاکمیت بر جهان ارائه داده و امروز دچار بحران وجودی گشته
از سویی شکلگیری مجمعهای جهانی که چندملیتی و شاهد حضور دولتها و پیمانهای چند دولتی و قدرتهای نوظهور گشته نویدگر عصر دیگری است که بیانگر جابهجایی هژمون جهانی است.
پیشرو و آغازگر این حرکت جمهوری اسلامی است و رهبری معظم انقلاب حدود دو دهه پیش از تشکیل اوپک گازی با روسیه و همپیمان با چین فرمودند و بحث عبور از دلار را بهعنوان راهکاری برای پایاندادن به حاکمیت جهانی آمریکا مطرح کردند.
شکلگیری بریکس، شانگهای، جی ۲۰، و پیمانهای مانند آن که شاهد حضور کشورهای آفریقایی و آمریکا لاتین هستیم بیانگر این است که جهان به تاریخ جدیدی ورود میکند که هژمونی سنتی ۵۰۰ساله را عبور و صفحه جدیدی در تاریخ بشر برای رسیدن به نقطه موعود ورق میزند.
نکتهای که ترامپ در کتاب آمریکای زمینگیر به آن اذعان میکند، جهانی که با ادا و اطوارهای ترامپ و ترامپیسم جاخالی نمیکند و امتیاز نمیدهد، پس ختم کلان این که به عصر پسا آمریکایی خوش آمدید!
حسین پایین محلی
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد