فعال رسانه ای استان گلستان در یادداشتی نوشت: این شهدا چشمشان منتظر این بود که زیر تابوتشان را همرزمانشون که امروز برخی از مسئولیتهای استان را برعهده گرفتن میگرفتند اما چشمشان به در خشک شد.
به گزارش خبرنگار سرویس اجتماعی پایگاه خبری تحلیلی گلستان ما_داود خاندوزی؛ دیدی مسئولی که تمام تلاشش میکند تا بگوید فلان پروژه را که سالها بر زمین مانده را سر و سامان داده فقط کافی است بگید نه این کار شما نبوده، هزار و یک سند از خدمات و تلاشش رو میکند و یک نشست مطبوعاتی برگزار میکند و موشکافانه به ابعاد اجرایی آن میپردازد.
گاهی هم در اجرایی این اقدامات آنقدر اغراق میشه که انگار اگر فلان پروژه نبود زندگی شهروندان مختل میشد؛ گویی ارزش کارها در دیده شدنها و شنیده شدنها هست تا حرفی هم میزنیم میگن بابا خدمات دولت را باید به مردم بگیم و این جهاد تبیین است.
اما این روزها ذهن من رو چند تا استخوان و تکه پیراهن مشغول کرده، منظورم همین مهمانایی هستند که تو شهرهای مختلف استان آمدند و بدرقشون کردیم آره همون گمنامها.
شاید بزرگترین کاری که میشود در کشور انجام داد مملکتداری است و شهدا پازلهای بزرگ مملکت ما هستند و به خدا اگر این شهدا زنده بودند، میگفتیم این مملکت رو خون شما زنده نگاه داشته میگفتند این کار ما نبوده این گمنامها به شهر ما میآیند که این حرفها را بزنند.
اصلا از خودت پرسیدی که اینها کی بودند، یک چیزی یادتان بندازم یکم ذهنتان بیشتر درگیر این شهدای گمنام شود، لابد کلیپ آن مادر شهیدی که دنبال فرزندش بین شهدای گمنام میگشت را دیدی: پسرم ندیدی، ۱۸ سالش بود؛ وقتی شهید گمنام به شهر ما میآید یاد آن مادر میافتم.
صداش و اشکش تنم میلرزانه خدایا ما با این جوانایی که برای سر سلامتی ما تکه تکه شدن چکار کردیم، دلم وقتی تو شهر یک خانمی را میبینم که از قضای مشکلات اجتماعی سری به دست و روش کشیده که سرخی سیلی معصیت بزک کند برای این مادرهای شهدا کباب میشه، آخه هر وقت به سراغشون رفتم میگفتن پسرم وصیت کرده که مامان یک وقت صدای گریت را نامحرم نشنود چه برسه به برهنگی و بیحجابی؛ ما چقدر این راه را بد آمدیم که اینجا رسیدیم.
لابد از خودت میپرسی چرا این حرفها را میزنم، آخه این شهدا چشمشان منتظر این بود که زیر تابوتشان را همرزمانشون که امروز برخی از مسئولیتهای استان را برعهده گرفتن میگرفت اما چشمشان به در خشک شد.
فکرش را هم نمیتوان، کرد که چند تکه استخوان و یک تکه پیراهن حرف بزنه ولی آنقدر گذشتشون زیاد که اگر حرف میزدند میگفتن رفیق به کارت برس مردم مهمتر هستند.
این شهدا خودشان ستاره سهیلی شدند که بعد از سه دهه به سراغ ما میآیند، آخر دیدند چند وقتی که جای ما در شلمچه، هویزه و طلائیه خالیه درگیر مسئولیتمون شدیم.
ما دهه شصتیها زیاد خاطرهای از این شهدا دفاع مقدس نداریم ولی در لابهلای صفحههای کتاب یا دستان و صورتهایی معلمانی که ترکش برای آنها یادگاری گذاشته از آن دوران شنیدیم، اینها جوانمرد بودند شاید من نتوانم با زبان و قلم قاصرم حرف دل این شهدا را بزنم ولی همه ما در هر نقطهای که ایستادیم و هر کسی که هستیم حتی پدر، مادر، خواهر و یا برادر این شهدا بیندیشم که این چندتا تکه استخوان چه ماموریتی داشتند و ما کجایی داستانشان ایستادیم.
هنوز هم دیر نشده یک روز دیگه فرصت داریم زیر تابوت این مهمانهای خوشنامی که ما را از گمنامی درآوردند بگیریم این شهدا شاید بزرگترین پروژه معنوی عمر ما باشند.
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد