حامد عبد اللهی در خصوص فرا رسیدن اول تیرماه، روز اصناف یادداشتی را در همین باب منتشر کرده است که خالی از لطف نیست آنرا قرائت کنیم.
به گزارش گلستان ما به نقل از کاسب امین؛ داستان آن قفلساز را شنیدهاید که پذیرای حضرت صاحبالامر(عجه الله تعالی فرجه الشریف) بود در مغازة محقرش؟! پیرزن قفل خرابی آورد و قفلساز گفت اگر بخواهی تعمیرش میکنم و به فلان قیمت میخرم، و همه انصاف بود و خیر، بدون یک ریال شُبهناک! و حضرت رو کرد به آن طلبهای که مشتاق دیدار بود و فرمود: مثل این قفلساز باشید، خودمان به دیدارتان میآییم!؟
قدیمیها کاسبی میکردند تا سود حلالی به دست آورند برای رزق روزشان؛ اصلاً روزی یعنی همین رزق روز! کاسب آن زمانه وقتی سود روزانه را به دست میآورد، مابقی اجناس را بدون سود میفروخت تا، روزی نو روزی از نو! اینطور بود که تهیدستان امید داشتند آخر وقت جنس ارزانتر بخرند و گرسنه نمانند و هر روز کالای تازهتر در بازار یافت میشد. قدیمیها از سیبزمینی سود نمیگرفتند؛ چراکه بسیاری از خانوادهها قوت غالبشان همین سیبزمینی بود و کاسبها سودشان را از میوه میگرفتند؛ نه چیزی که مردم را سیر میکند.
آن روزها نسیه نمرده بود و نانوا و نان حرمت داشت. حاجیهای بازار اعتباری داشتند و احترامی که از دستگیری و بندهنوازی به دست میآمد.
اما امروز چه؟ آیا دیروز هیچ دزدی و خلافکاری نبود؟ آیا دیروز به همین سفیدی بود که خاطرهاش مانده است؟ آیا امروز سیاهتر از دیروز است؟ آیا امروز کاسب شریک خدا نیست؟
صنعت و علم و فناوری، امروز جای اخلاق حرفهای و صنفی را تنگ کرده است؟ بانک و بورس و تجارت مجازی و ساختمانهای کذایی و دفتر و پاساژ و مجتمعهای رنگارنگ، مجال خدایی بودن را از ما گرفته است؟
آنچه خاطرة شیرین از گذشته مانده است، از روشنی دیروز نیست و هر برخورد تلخ از تاریکی امروز نیست. این افسانههای حقیقی اسطورههای گمنامی است که در حجرههای خود، خدا را فراموش نمیکردند. این افسانهها را آیندگان ادامه خواهند داد. دربارة کاسبان و فنیکاران و صنعتگران امروزی که انصاف و حلال و وجدان را لازمة زندگانی خود میدانند. آنها از فروشندهای خواهند گفت که مؤدبترین جوان پاساژ بود. از سرویسکاری خواهند گفت که چشمپاک بود. از پیک پیتزافروشی خواهند گفت که حرمت ناموس مردم را نگه میداشت. از هتلداری خواهند گفت که از مشتریهایش حلالیت میخواست. از آهنگری که نماز اول وقتش ترک نمیشد. از لولهکشی که ضایعات کارش را از صاحب کار نمیگرفت. از گچکاری که هرگز بدقول نبود. از مهندس شیمی که برای اعتلای اهداف دینیاش جانش را فدا کرد. از مکانیکی که با مشورت رایگانش سرمایه مردم را نگه میداشت. از پیمانکاری که هیچگاه از مصالح کم نمیگذاشت. از تولیدی که محصولش همان است که رویش نوشته است. از صنعتگری که تلاش میکرد بهترین باشد؛ اما تلاش نمیکرد پولدارترین باشد و از هزاران اسطوره دیگر.
به راستی اگر همة ما در هر شغلی که هستیم، خدمتمان را رایگان انجام میدادیم، جهان به هم میخورد؟ مگر نه آنکه انسانها پول را برای راحتی معاملاتشان اختراع کردهاند؟ پس چرا حرص بیشتر داشتنش را میزنیم؟ آیا میدانیم انجام دادن شغلی که داریم، سوای سود و درآمدی که دارد، یک عبادت است. اگر ما آرایشگری نکنیم، پس چه کسی مردم را خواهد آراست؟ اگر زبالهها را جمع نکنیم، اگر درخت نکاریم، اگر تونل حفر نکنیم، اگر کولر نسازیم، اگر پشت فرمان تاکسی ننشینیم، اگر آبمیوه نگیریم، پس چه کسی به مردم خدمت خواهد کرد؟ ما کاری کنیم که خدمت کنیم و مردم برای قدردانی از ما، هزینهای پرداخت میکنند. ما در حال خدمت به بندگان خدا هستیم. پس دیگر فرق نمیکند اگر کار کسی را که پول کمتری داشت، راه بیندازیم. فرق نمیکند سفارش کار ما کم باشد یا زیاد. زود به سودمان برسیم یا دیر. مهم خدمتی است که انجام میدهیم و سود حلالی است که به خورد فرزندانمان میدهیم و دعای خیری است که از زبان مشتری میشنویم. ما برای بندگان خدا کاری میکنیم و روزیمان را از خدا میطلبیم. چه دنیای زیبایی داریم. چه برق باشد چه نباشد. چه روزنامه باشد چه نباشد. چه مدرن باشد چه سنتی... .
انتهای پیام/
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد