شرایط برای آقایان به خوبی و خوشی می گذشت و درباریان از سواحل مدیترانه برنگشته دوباره محیای سفر، و خوشگذرانی دیگری می شدند و تنها دل نگرانی اعلیحضرت باخت در قمار های خانوداگی بود ...
به گزارش گلستان ما به نقل از زرین نامه، هیچ کس اجازه ی تجسس در زندگی درباریان را نداشت و نوامیس شاهنشاه ایران به هر کشوری قدم می گذاشتند، شب هنگام، ننگی می شدند برای ایرانیان! اما این تمام قضایا نبود!
اسپانسرهای دولتی، باندهای مافیایی و قاچاق بودند و اشرف پهلوی شده بود، ملکه ی ایران زمین، ملکه ای از جنس هوسرانی و رابطه های نامشروع ، شاید هم در پاره ای از اوقات معشوقه ای برای سران کشورهای بیگانه.
به هر حال همه چیز کامل بود، کارخانه های شراب در رونق بودند و فساد سرتاپای زندگی ها را در خود غرق کرده بود.
تفریح و کار و اندیشه ی جوان ایرانی در خوشگذرانی
در دولت اعلیحضرت کاباره ها نقش پررنگ تری داشتند و چون آمفی تئاتر های رُم که با برگزاری مسابقات گلادیاتورها و خون ریزی سعی داشتند تا توجه مردم را از سیاست، مسائل حکومتی، امپراطوری و سنای رُم به میدان های بزرگ درگیری و خونریزی بکشانند و سال های سال با این حربه حکومت کردند، پهلوی ها هم همین حیله را با سبکی کاملاً آرام در ایران اجرا کردند، با رونق دادن به کاباره ها عده ای از مردم بیشتر روز خود را برای کاباره ها می گذاشتند و تا پاسی از شب دل به رقاصه ها و فاحشه های شهر بسته بودند.
عده ای هم به سینماها یورش می بردند تا به قول خودشان قهرمان ها را روی پرده ی سینما ملاقات کنند و این در حالی اتفاق می افتاد که قهرمانان واقعی همان مردمانی بودند که خود را گم و به فیلم های سیاه و سفید دل خوش کرده بودند.
چه اتفاقی بهتر از این برای شاه که مردم سیاست را به لقایش بخشیده بودند.
شاهنشاه ایران تنها در شعارش وطن بود و بس، وطنی که خاکش فرش رنگین زیر پای امریکایی ها و اسرائیلی ها بود.
درباریان بدون اجازه ی فرماندهان غربی حتی اجازه ی نفس کشیدن نداشتند و از طرفی هم تمام امکانات ایران در اختیار مستشاران غربی بود، مردم چه می کردند؟ آن ها نیز یا در چهارراه ها بودند و وقت می گذراندند و یا اینکه در کاباره ها و سینماها خوش گذرانی...
وقتی لبو فروش فقط لبو می فروخت
فرهنگ ایرانی که به تمدنش می بالید شده بود بی فرهنگی و رقاصه های شهر را الگوی زن مسلمان ایران معرفی کرده بودند، همه چیز خوب بود، گوجه گران نبود. راننده های تاکسی اهل سیاست نبودند و لبو فروش هم فقط لبو می فروخت!
در این شرایط ساواک شده بود مدافع حقوق اسرائیل و دولت در رکاب آمریکایی ها، در شعار شاهنشاه، ایران ابرقدرت بود، اما مردمانش همچنان در خواب بودند و هر از گاهی از خواب خوش بیدار می شدند اما باز با دیدن جشن های موسوم به هنر دوباره در خواب می رفتند!
همه چیز عالی بود، خواب خیلی می چسبید
وقتی از ایرانیان تنها ماکتی از تمدنی بزرگ مانده بود، کسی به ژنرال هایی که برای دو ستاره بر دست اشرف و محمدرضا بوسه می زدند، دلخوش نبود، همه چیز برای شاه عالی بود، وقتی که مردم در خواب غفلت بودند، حکومت شاهنشاهی ایران هم در عرش بود...
همه چیز آرام به نظر می رسید و درباریان در عیش و نوش بودند که اتفاقی افتاد.
ابنبار فرشته ای از زمین بر می خواست
آری آن فرشته، خمینی بود. او آمد و با همراهی مردمی بیدار شده از خواب غفلت شاه و حکومت فاسدش را از عرش به زیر کشید...
محمد سلیمی
انتهای پیام/
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد