1393-07-12 10:30
3733
1
3501
حکایت تلخ یک زوج گلستانی :

ماهواره باعث شد به تنها عشق زندگی ام خیانت کنم

ظاهر فیلم هایی که از این شبکه پخش می شد خیلی بین من و همسرم ایجاد علاقه می کرد و هنگام دیدن این فیلم ها که معمولا از شبکه "جم تی وی" و یا " من و تو "پخش می شد هیجان زیادی در ما ایجاد می شد و من و همسرم احساس می کردیم که نقش اول آن فیلم ها هستیم .

به گزارش گلستان ما ؛ متن زیر گزارشی از یک واقعیت تلخ از زندگی یک زوج گلستانی بود که بعد 2 سال ازدواج مجبور به جدایی از یکدیگر شدند و قصه این جدایی نیز از روزی در این خانواده شعله ور شد که پای دشمن نامرئی یعنی ماهواره به خانه آنها وا شد.

محسن 34 ساله اهل یکی از روستاهای غرب کردکوی بوده که روایت را اینطوری ادامه می دهد : من متولد روستا بودم و اعتقاداتم نیز در حد متوسطی بود طوری که نماز می خواندم و روزه می گرفتم و درسم هم بد نبود و با یک معدل مناسب توانستم وارد دانشگاه شوم.

حتی وضعیت دانشگاه نیز نتوانست در من تغییر ایجاد کند و من فقط روابطی سطحی با دختران کلاس خودم داشتم و گاها نیز شوخی هایی با هم داشتیم اما همیشه سعی می کردم که یک حد و مرزی بین روابطم داشته باشم و این احساس از اعتقادات من و محیط خانوادگی که رشد کرده بودم ناشی می شد.

از همان دوران جوانی عاشق یکی از دخترهای فامیل بودم و به همین خاطر هیچوقت نتوانستم عشق دیگری را در دلم قبول کنم و همین امر باعث شد تا همیشه به سوی یک قبله عاشقی کنم و با دختر مورد علاقه ام فکر کنم تا اینکه بعد از اتمام دانشگاه به خانواده گفتم که این دختر را برایم خواستگاری کنند .البته رویا خیلی زیبا بود و خیلی از پولدارهای محل و اربابان که زمین املاک داشتند، دنبال او بودند اما او هم به من خیلی علاقه داشت و خواستگارانش را بخاطر من رد می کرد.

زندگی ما با خوبی و خوشی شروع شد و احساس ما این بود که عشقی پایدار بین ما وجود دارد ؛ ما ثمره یک احساس شدید عشقی دو طرفه بودیم و اینطور وانمود می شد که هیچ مانعی نمی تواند این کانون گرم عاشقی را فرو پاشد . من محل کار گرگان بود اما خانه ام در محل بود و من می بایستی کیلومترها صبح بروم و عصرها برگردم و همین فاصه نبودنم باعث شد تا همسرم احساس دلتنگی کند و از طرفی تصمیم گرفته بودیم تا سه سال بچه دار نشویم تا بتوانیم از زندگی لذت ببریم.

تصمیم گرفتم که خلاصه با برخی فعالیتها سرش را گرم کنم ؛ ابتدا کلاس آرایشگری فرستادم اما بعد از مدتی ول کرد و در نهایت تصمیم گرفتم با وسایل داخل خانه احساس آرامش کند . دوستم پیشنهاد کرد که ماهواره بخر چون با برنامه ها ، فیلم ها و سرگرمی هایی که دارد قطعا می تواند تنهایی همسرت را پر کند .

خلاصه ماهواره را خریدم و نصب کردم و ابتدا  چون پدیده جالبی هم برای من و هم همسرم بود توانست تا حدودی این خلا را پر کند و من از اینکه توانسته بودم کاری برای عشقم بکنم خیلی خوشحال بودم .

ظاهر فیلم هایی که از این شبکه پخش می شد خیلی بین من و همسرم ایجاد علاقه می کرد و هنگام دیدن این فیلم ها که معمولا از شبکه "جم تی وی" و یا " من و تو "پخش می شد هیجان زیادی در ما ایجاد می شد و من گاها احساس می کردم که نقش اول آن فیلم ها هستم .

کم کم دیدن این فیلم ها بصورت اعتیاد در آمد و من حتی گاها از کارم می زدم تا به دیدن این فیلم ها برسم و با یک وسوسه ای به دیدن حرکات و رفتارهای شخصیتهای فیلم دقت می کردیم ، گاها وقتی زیر چشمی به همسرم نگاه می کردم احساسم این بود که در فضای دیگری است و او هم مثل من فکر می کند که نقش اول زن این فیلم اوست و سعی می کرد ظاهرش را متناسب او آن فرد تطبیق دهد .

این قصه همینطور پیش رفت تا اینکه من کم کم دربند خیلی از قید وبندها و مسائل نبودم و احساس من این بود که این مسائل در جامعه عادی است و کسی آن را بد نمی پندارد و همین قضیه باعث شد تا با همکاران در محیط کار راحت باشم و محتوای خیلی از این فیلم ها را برای هم تعریف می کردیم .

این موضوع باعث شد تا کم کم بین من و یکی از همکارانم ایجاد علاقه شود بطوریکه هر روز دقایقی را در مورد این فیلم ها وبرخی صحنه ها صحبت می کردیم و با ریز شدن در جزئیات و خنده های الکی ،  احساسم این بود که اون هم خوشش می آید در این رابطه صحبت کنیم.

در کنار این موارد گاها  بیرون می رفتیم و چای یا ناهار و یا بستنی نیز می خوردیم  و برخی شبها نیز به همین خاطر دیر به خانه می رفتم که اوایل خانمم شکایتی نداشت اما با طولانی تر شدن این روند کم کم اون هم لب به گلایه وا کرد .

اما من به یک سیستم جدید از زندگی عادت کرده بودم و گاها مرا در اتاقک های پلاستیکی ناهارخوران در حال قلیان کشیدن می دیدند و یا اینکه سواربر ماشین با دختری آرایش کرده بودم و همین امر باعث شد تا حدودی حد و مرزها را گم کنم .

چشم باز کردم وسط منجلابی بودم که نمی دانسنتم چکار کنم از طرفی در کنار خانم های دیگر  به من خوش می گذشت و از طرفی عشقم هر شب از من ناامید تر می شد تا اینکه برخی شبها کارمان به جر و بحث و گاها هل دادن و دعوا ختم می شد و دیگر از آن کانون گرم و روابط عاشقانه خبری نبود .

کم کم برخی شبها نیز در شهر می ماندم و خانه نمی رفتم و با رفقا در خلسه سر می کردیم و اینطور شد که عشقم از من قطع امید کرد و درخواستی که هیچوقت انتظارش را نداشتم مطرح کرد و الان من مثل ... پشیمانم که چرا از ابتدا ماهواره خریدم و خودم را در دام این شیطان کثیف قرار دادم .

نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

hamid

فرق تو با خانمت اینه که اون جنبه داشت تو نداشتی و جو گیرشدی.ماهواره مشکل نداشت.

0
0
پاسخ
1393-07-07 02:15

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.