1395-03-07 17:54
2235
0
32680
دكتر محمد حاجي آبادي؛

بررسي موانع معرفتي ( كبر ، رياء ) در نثر عرفانی فارسي

بخش عمده ای از نثر های عرفانی، نثر های تعلیمی است که شامل تذکره ها، مقالات، مجالس، مکاتیب و... می شده است در این گونه آثار هدف اصلی نویسنده، بیان اصول و مبانی عرفان، تعلیم افکار و آداب صوفیانه و دفاع از تصوف و تصفیه آن از آلایش اقوال و تعلیمات مدعیان و دفع سرزنش منکران و هدایت جویندگان  می باشد.

به گزارش گلستان ما ؛ محمد حاجي آبادي عضو هيات علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد آزادشهر ؛ آشکار است که اساس محور آموزش انديشمندان علم اخلاق و بزرگان عرفان در آثارشان در تاكيد بر اصل « اخلاص » و ستيز با « خود خواهي و رياء » است . آنان بر اين پاي فشرده اند كه تمام مشكلات فردي و اجتماعي انسان نتيجه ي خود خواهي و ظاهر سازي اوست . همان چيزي كه در نگاه و تعبيرشان « نفس » شمرده مي شود .

بايد اشاره داشت كه طاغوت هر كسي نيز « نفس » اوست . در روانشناسي عارفان به اين نقطه مي رسيم كه آنان سعي داشته اند كه مشكلات روحي انسان را از رهگذر چشم انداز اخلاص و مبارزه با رياء حل كنند و به تحليل آزادگي و بندگي بپردازند . در انديشه ي آنان مجاهده ي نفس براي انسان شرط اصلي نيل به كمال و اولين قدم سلوك در راه حق به شمار مي آيد . باري نجات روح بشر در جست و جوي حق و « از خود رهايي » است .

مقدمه

باید گفت بخش عمده ای از نثر های عرفانی، نثر های تعلیمی است که شامل تذکره ها، مقالات، مجالس، مکاتیب و... می شده است در این گونه آثار هدف اصلی نویسنده، بیان اصول و مبانی عرفان، تعلیم افکار و آداب صوفیانه و دفاع از تصوف و تصفیه آن از آلایش اقوال و تعلیمات مدعیان و دفع سرزنش منکران و هدایت جویندگان  می باشد.

در مجموع می توان مطالب این دسته از این آثار صوفیه را به اختصار عبارت دانست از: بحث درباره ی صوفی و تصوف، سیر و سلوک و پیمودن مقامات، احوال قلبی، بحث درباره ی نفس و روح و دل و خواطر و هواجس نفسانی و توجه به نوعی روان شناسی خاص که حاصل تامل آنان در نفس و احوال نفسانی است، بحث درباره ی خداوند و توحید و عالم ملکوت و عالم ملک و انسان و انسان کامل و ولایت، مکاشفات و...(غلامرضایی، 70:1388) با اين مقدّمه، در این پژوهش دو رذیلت اخلاقی «کبر و ریاء» - از جمله موانع مهم معرفتی انسان – درعمده ترین آثارمنثور عرفانی از قبیل اسرارالتوحید،رساله قشیریه،مرصادالعباد،معارف بهاءولدو...بررسی و کاویده می شود.

بحثي در انسان شناسي

قبل از ورود به مدخل اصلی بحث در آثارعرفانی مورد مطالعه، بايسته است مختصري دربارة انسان و جايگاه او سخني به ميان آيد. انساني كه مي تواند جميع صفات (محمود و مذموم) را در خود پرورش دهد.

باید اشاره داشت که انسان موجودي دو بُعدي است. بدين مضمون كه فطرت انساني بر دو بعد مثبت و منفي نهاد شده است. او مي تواند هم سير صعودي و هم نزولي داشته باشد. در نهاد او هم گرايش به خير و نيكي و هم تمايل به شرّ و زشتي است. انسان هم از نفس لوّامه و سرزنش گر برخوردار است كه او را به سمت و سوي نيكي ها و فضيلت ها سوق مي دهد و هم داراي نفس امّاره است كه به سوي رذايل و زشتي ها مي كشاند.

بعد مثبت انسان گرايش به سوي خدا دارد كه:« يا ايتها النفسُ المطمئنه، اِرجِعي اِلي رَبَّك راضيّهً مرضيّهً فادخُلي في عبادي واَدخُلي جنَّتي». (فجر/ 27-30) و طبيعت منفي او به گونه اي است كه مي تواند او را به پست ترين درجات سوق دهد. «ثمَّ رَدَدناهُ اَسفَل سافلين الّا الذين آمِنوا و عَمِلواالصّالحات فَلَهُم اَجرٌ غيرُ مَمنونٍ». (تين/ 6-7). پس ملاحظه مي‌شود كه انسان از ديدگاه قرآن در ميان دو بي نهايت جاي گرفته است.

از سوي ديگر او مخلوقي ارزشمند و والامقام است كه حضرت خداوندي با لطف و تأييد ربّاني خويش او را جانشين خود بر روي زمين خوانده و بار امانت الهي را كه آسمانيان و زمينيان از تحمّل آن سرباز زده اند، بر دوش كشيده است. به علاوه آفرينش انسان نيز عبث و بيهوده نبوده است، كه: « و ما خلقت الجنّ و الانس الّا لِيَعبدون». (ذاريات/56)

در عرفان اسلامي نيز، انسان كامل نمونه و مثل اعلاي كساني است كه با اخلاص و صدق در جادّه سير و سلوك معرفت گام نهاده و با تسلّط بر نفس و تهذيب آن به وصال مقصود نايل  گشته اند.پير يا مرشد نمونه بارز انسان كامل است.

چنانكه «قاطبه نويسندگان و شاعران عارف ايراني، نبي أكرم (ص) را به مصداق (انّك لعلي خُلقٍ عظيم) نمونه كامل و تمام عيّار مكارم اخلاقي و واجد كليّه صفات انسان دانسته و از شخص پيامبر به عنوان قطب اكبر، غوث اعظم، سيّد كائنات و مفخر موجودات و رحمت عالميان و عاليترين انسان كامل يا انسان اكمل ياد كرده اند». (رزمجو، 1368: 222)

در بيان اخلاق

اخلاق از لفظ خلق است و عبارت است از هيأتي راسخ در نفس كه مبدأ صدور افعال خير يا شر گردد به سهولت و منشأ اخلاق حسنه را طهارت طينت يا حسن عادت يا عقل و ايمان و توحيد دانسته اند امّا منشأ اخلاق سيّئه را خبث طينت و فساد جبلّت يا سوء عادت و تعدّي شر صحبت بيان داشته اند. (عزالدين كاشاني، 502:1389)

با اين تفاسير انديشمندان علم اخلاق بر آنند كه بخش هاي آغازين علم اخلاق را ،آشنايي با رذايل و فضايل تشكيل مي دهد. بدين معني كه انسان در آغاز بايد رذايل اخلاقي و نفساني را شناسايي كند و چنانكه به آن مبتلا گشته است در صدد رفع آن برآيد.

از اين رو «تخليه» خالي كردن دل از رذايل بر «تحليه» آراستن دل به فضايل مقدّم شمرده شده است. در نظام اخلاقي اسلام كمال حقيقي انسان به مقام قرب الهي است و هر عملي كه انسان را در جهت رسيدن به اين درجه ياري نمايد و يا زمينه را براي رسيدن به مرتبه قرب فراهم سازد فضيلت محسوب مي شود و هر عملي كه موجب انحطاط اخلاقي گردد و مانع رسيدن به كمال، رذيلت به شمار مي آيد. اینک در این بحث به دو نابایسته اخلاقی اشارت می شود.

  1. 1.كبر و خودبيني

كبر، خودخواهي است و در اصطلاح بهتر دانستن خود از ديگران است. كبر يكي از مهلكات انسان و ناداني اوست نسبت به نفس خود. امّا تكبّر در برابر متكبّر عبادت است. پس كبر يا كبر ممدوح است یا مذموم. (سجّادي، 1386: 651) صوفيان كبر را يكي از مراتب نفس امّاره دانند و آن را از اخلاق مذمومه شمارند. غزالي آن را به سه درجه تقسيم كرده است: اوّل تكبّر به خداوند متعال چون تكبّر نمرود و فرعون و ابليس. دوّم تكبّر بر رسول صلي الله عليه و آله و سلم چون تكبّر احمقانه قريش بر او. سوّم تكبّر بر بندگان خداست كه بسيار عظيم است. (گوهرين،1388،ج 9: 14)

پير هرات، خواجه عبدالله انصاري منيّت وتكبّر رانوعي شرك و زندقه به شمارمي آورد.« شيخ الاسلام گفت كه: بوالحسن بشري سجزي مرا گفت كه: شيخ سيد گفت، بو عبدالله خفيف كه: مني بيفكندن در شريعت زندقه است كه مني كردن در حقيقت شرك.» (خواجه عبدالله، 1362: 538)

ابوسعيدابي الخير بزرگترين دشمن انسان را همين حس خودخواهي و در نتيجه ظاهر سازي و يا توجّه به نفس مي داند. او نفس را چون دشمن قهّاري معرّفي مي كند كه چنانچه انسان در صدد مبارزه با او برنيايد، او انسان را قهر خواهد كرد و مي گويد: « همه وحشت از نفس است، اگر تو او را نكشي او ترا بکشد و اگر تو او را قهر نكني او تو را قهر كند و مغلوب خود كند.» (محمّدبن منوّر289:1366)علاوه او از خودبيني و تكبّر به دوزخ تعبير مي كند، دوزخي كه با آتش سوزنده خويش فضايل اخلاقي را در وجود نابود مي سازد.

« هر كجا پنداشت توست دوزخ است و هر كجا تو نيستي، بهشت است. » (همان:287)در اندیشه پير ميهنه، بدترين حايلي كه بين بنده و خدا فاصله مي افكند و مانع از وصال عاشق به معشوق مي شود، حجاب منيّت و خودخواهي است، بايد آن را از ميان برداشت تا به وصال دوست نایل گشت. « حجاب ميان بنده و خداي، آسمان و زمين نيست، عرش و كرسي نيست، پنداشت و مني تو حجاب است، از ميان برگير تا به خداي رسي.» (همان:287)علاوه، ابوسعيد انساني از خود رسته و به حق پیوسته است. « هر كجا ذكر بوسعيد رود دلها خوش گردد، زيرا كه از بوسعيد هيچ چيز نمانده است.» (همان:300)

ابوالقاسم قشيري كبر را با استناد به حديثي از پيامبر اکرم در كوچك و خوار داشت ديگر مردمان بر مي شمارد و متكبران را از نعمت بهشت محروم می داند. « عبدالله گويد كه پيغامبر صلي الله عليه و سلم گفت مثقال ذرّه ای كبر اندر بهشت نشود و مثقال يك ذرّه ايمان اندر دوزخ نشود. مردي گفت يا رسول الله اگر مرد دوست دارد و خواهد كه جامه ی  وي نيكو بود پيغمبر صلي الله علي و سلم گفت خداي عزّوجل جميل است و جمال دوست دارد و كبر آن بود كه نظر كند بر حق و مردمان را حقير دارد. (قشيري،216:1379)

در انديشه روز بهان بقلي شيرازي برون آمدن از منيّت و خالي شدن از تويي، سبب برخاستن حجابهاي قهر الهي می گرددو از سویی دیگر حجاب منيّت حايلي است كه مانع از مشاهده قديم محض مي شود، همين كه اين حجاب از ميان برداشته شد، يار بر عاشق جلوه گري خواهد نمود.

« لكن موحّدان دانند كه مستقبح از آن امور اضافي است. ورنه در عين قدم قبيح نيست امّا صورت قهرش زشت تر نگاشته است و تو در حجاب تويي، اگر از تويي بيرون آيي، حجاب قهر برخيزد و تو محض قدم بيني، لكن در قدم آيت عدم نيست، بچشم صرف صرف قدم نه بيني.» (روزبهان:36،1366)در آينه جام جهان نما- دل پاك و عاري از منيّت- است كه بايد خداوند- آن من بي من - را مشاهده كرد.

امّا حجاب غفلت و بي خبري مانع از آن مي شود و انسان را بر آن مي دارد كه آنچه راکه در خود دارد زبيگانه تمنّا نمايد.« عشق و عاشق و معشوق گر نه مائيم، پس كيست؟ هر چه نه اين دم است، عالم دوئيست. اين نادره نگر كه من بر من بي من عاشقم و من بي من دايم در آينه وجود معشوق مي نگرم تا من كدامم؟ رباعيه:

درجستن  جام جم  جهان پيمودم             روزي   ننشستم    و  شبي  نغنودم

ز استاد چو وصف جام جم بشنودم              خود جام جهان نماي جم من بودم»

                                                    (همان:49)

باري هستي را بايد سوخت تا به مستي رسيد.

هيچ منماي روي  شهر  افروز               چو نمودي ،  بر آن سپند بسوز

آن جمال تو چيست ؟مستي تو          و ان سپند تو چيست؟ هستي تو؟

    (همان:59)

در تحليل و تفسير بهاء ولد، صفت نيك و بزرگ «الله اكبر» در رهايي از قيد خودي و خود بيني و در اقرار به عظمت و بزرگي خداوندی است. «الله اكبر را معني اینست كه الله مي گويد همه كبريا و ملك مرا مي رسد، شما انايي خود را دور كنيد و بيندازيد اكنون چون درين ذوق و درين راحت بودم، گفتم كه هم درين خوشي در روم و بيرون نيايم و منفرد نشوم در جهان تا بحقيقت انايي الله را ببينم. (بهاء ولد،172:1382) عزّت و بزرگي انبياء الهي نیز در ترك منيّت و خود بيني بوده است.

آنان همه چيز را به الله حواله كردند هرگز در برابر بزرگي چون او «من» را بر زبان جاري نساختند. « عزّت انبياء عليهم السّلام همه در ترك مني بود نگفتند كه من چنين مي كنم و چنين مي فرمايم و من قادرم بر شما و از شما عفو مي كنم و يا شما را بزنم و بگيرم و يا من عزيزترم از شما...» (همان:291)

در نگاه نجم الدين رازي آنچه سالك را از خود پنداري و خودخواهي مي رهاند و به مرحله خودشناسي و سپس خداشناسي رهنمون مي سازد. بكار بستن اقوال، افعال و احوال محمّدي (ص) است و به تعبيري منازل و مقامات شريعت، طريقت، حقيقت و معرفت را يكي پس از ديگري سپري كردن است.

« و آنها كه ملوك دين اند ايشان مَظهر و مُظهر صفات لطف و قهر خداوندي اند، طلسم اعظم صورت را از كليد شريعت بدست طريقت بگشوده اند و خزاين و دفاين احوال و صفات را كه مخزون و مكنون بنياد نهاد ،ايشان بود بچشم حقيقت مطالعه كرده اند و به سرّ گنج (من عرف نَفسه فقد عرف ربّه) رسيده...» (نجم رازي،413:1380) و تا زماني كه ذرّه اي از منيّت و صفات بشريّت در وجود سالك باقي است، دل و جانش از فروغ شراب جان فزاي ساقي عشق ازلي خالي است.

«اين مرتبه یا رب چه حد مشتاقي است          كامروز هم او حريف و هم او ساقي است

    هان اي ساقي باده  فرا افزون كن                  كز هستي ما  هنوز  چيزي  باقي  است» 

(همان:157)

مولانا را در اين باره اعتقاد بر آن است كه نيل به مكارم اخلاقي و نوراني شدن چشم دل به انوار معرفت الهي مستلزم خالي شدن از خودي و رهايي يافتن از هواهاي نفساني است. امّا مجاهده با نفس كه در عين حال مبارزه با طبيعت بشري و يا عادات ناشي از آن است. البتّه دشواري بسيار دارد، چرا كه سالك طريق مي خواهد با خروج از منزلگاه نفس، خود را به قلّه شامخ كمال انساني برساند و راهي را در پيش دارد كه هم لغزشگاه هاي پرخطر در آن است و هم طي كردنش همّتي والا مي طلبد.

«گر پرده هستيت بسوزي  به  رياضت       بيرو ن شوي زين ورطه كه اين خلق در آن است

پنهان شوي از خويش و زكونين به یكبار             بر  ديده  تو     اين    سرّ   آنگه   به عيان   است

اين عالم  نفي است، در اثبات توان ديد             سرگشته درين  واقعه  اين  خلق  از  آن  است»

(مولوي،مجالس سبعه،78:1372)

درنهايت مولانا زاهدي را در ترك بد و عاشقي در ترك خود تحليل مي كند:

«زاهدي چيست؟ ترك بد گفتن             عاشقي چيست ؟ ترك خود گفتن»

                                                    (همان:80)

سعدي در مجالس پنجگانه خويش، بندگان را به دو دسته تقسيم مي كند، در نظر او عدّه اي حق خواهند و عدّه اي ديگر خودخواه. آنهايي كه در بند حق گرفتارند، خود را فراموش ساخته اند و كساني كه در دام خود اسيرند حق را به كلّي فراموش كرده اند. و در عالم معرفت خدابيني با خودبيني هرگز با يكديگر جمع نمي شوند و در كلام سنايي:

هيچ خود بين خداي بين نشود            مرد خود ديده مرد دين نشود

 (سنايي، 1377: 153)

و اشارت سعدي: « اي عزيز خلق عالم دو گروه اند، گروهي بياد حق مشغولند و گروهي بياد خود. آنكه بحق مشغولست از خلق بيگانه است و آنكه بياد خود مشغولست بحق نپردازد». (سعدي، كلّيات،979:1381) همه چيز جز حضرت حق براي بندگان به منزله حجاب است كه مانع از وُصول او به درگاه حق مي گردد.

«هر چه درون وي است، همه حجابست، اگر نفس تست و اگر اسباب و عيال تست تا از همه دست نشويي گرد درگاه حق نپويي.» (همان: 979)بايد گفت كه بين بنده تا حق يك گام بيش نيست و آن گامي است كه بايد از خود و خودي انسان برداشته شود تا به حق رسيد. (همان:982)وجود و خودبيني انسان مانع از تجلّي ياربر دل مي گردد.

آشكار است زماني حضرت خداوندي بر موسي تجلّي نمود كه او خود و انانیّت خويش را به آب فراموشي و باد فنا سپرد. (همان: 974) وصال نيز در ترك مني و مخالفت بانفس است. «بار خدايا تا كي در اين آتش هجران تو سوزم كي مرا شربت وصال دهي؟ به سرّش ندا آمد كه با يزيد هنوز تويي تو همراه تست ». (همان:975)

شيخ علاء الدوله سمناني عقيده دارد علّت آنكه پادشاهان در غرور و نخوت بسر مي برند و به كرّ و فر خويش مي نازند به واسطه غفلت و بي خبري آنان است. غافل از آنكه پادشاه مطلق خداست و تنها اوست که می تواند كوس «لمن الملكي »را به صدا درآورد.

« و در مجلسي ديگر فرمود كه عجب حاليست اين پادشاهان را كه به هيچ مي نازند و كرّ و فر عظمتي را از خود بنياد نهاده اند، با آنكه شهري و اقليمي را به تغلّب گرفته اند، چندان اظهار نخوت و عظمت مي كنند كه قياس نتوانند كرد و بيچارگان نمي دانند كه بزرگي ملك خداي راست...»(امير اقبال سيستاني،146:1379) همچنين او تكبّر بر متكبران را عين تواضع مي داند وآن را پيشه درويشان.

«فرمود درويش مي بايد كه از دو خير خير بزرگتر گزيند و از دو شر شر كمتر اختيار كند. چون مضطر شود اينجا دو چيز است يكي آن كه عرض خود نگاه دارد و رهين منت ظالمان نگردد و تكبّر بر متكبّران اظهار كند...» (همان:203)

2.رياء و تظاهر

رياء در لغت خويشتن را به نيكي به خلق نمودن و كاري را براي ديدار كسي كردن است. علماي اخلاق رياء را از آفات بزرگ اخلاص و خلوص ديني و اخلاقي شمرده اند. غزالي در تعريف رياء گويد: « بدآنكه رياء كردن به طاعتهاي حق از كباير است و به شرك نزديك است و هيچ بيماري بر دل پارسايان غالب تر از اين نيست كه چون عبادتي كنند خواهند كه مردمان از آن خبر يابند و در جمله پارسايي ايشان اعتقاد كنند...» (غزالي، 1390: 670) در انديشه و نگاه حافظ هيچ فسق و گناهي بزرگتر از رياء نيست.

مي خور كه صد گناه زاغيار در حجاب          بهتر زطاعتي كه به روي و رياء كنند

(حافظ،265:1381)              

خواجه عبدالله انصاري زيانكارترين مردمان را نزد پروردگار رياكاران برمي شمارد که چنين كساني از ثواب الهي محرومند. او در حكايتي از قول يكي از بزرگان بنام ابوسعيد الاعرابي مي آورد: « از زيانكارترين مردمان كسي است كه اعمال نيك، زهد و صلاح و عبادت در پيش مردمان ظاهر مي كند و اعمال بد كه از وي حاصل ايد از مردمان پنهان دارد... چه سود كه به قيامت گويند رياي خلق مي جستي به دنيا رو و ثواب هم از ايشان جوي.» (خواجه عبدالله، رسايل ، 39 : 1377) و درجايي ديگر راه رهايي جستن از صفت مذموم رياء و ظاهر سازي را در اخلاص مي بيند. «... و هر كه عنايت او در حق خود بشناخت از تكلّف برست و هر كه نور اخلاص بيافت از رياء و تصنّع برست... » (همان: 372)

ابوسعيدابي الخير معتقد است كه همه مشكلات فردي و اجتماعي از آنجا سرچشمه مي گيرد كه مردم مي كوشند خود را جز آن چه هستند نشان دهند و دامنه اين تظاهر و رياكاري در زندگي فردي و اجتماعي مصيبت هاي اساسي تاريخ انسانيّت را به وجود مي آورد.

او بر آن است كه رياء عامل نابود كننده اصالت انسان و جوامع است. اگر در جوامع غربي «رياء» صبغه هاي ملايم تري داشته باشد در شرق و در سرزمين ما «رياء» موريانه اي بوده است كه همواره تمدّن و حاكميّت ها را خورده و از درون نابود كرده است و اينكه حافظ بزرگترين شاعر زبان فارسي است تنها به خاطر فن و هنر او نيست بلكه به احتمال قوي دليلش در مبارزه عميق و بي دريغي است كه عليه رياكاران و دين بمزدان داشته است. (شفيعي كدكني،1366، مقدّمه اسرار التّوحيد: 89).

نقطه مركزي تعليمات ابوسعيد مبارزه با رياست. به همين دليل است كه وقتي از او در باب «طريق» مي پرسند، مي گويد: « راستي با حق و دوستي و درستي با خلق» (محمّدبن منوّر، 1366 : 295 ) ابوسعيد، صوفيان ريايي را به شدّت مورد تير حمله و انتقاد خويش قرار مي دهد و مي گويد: « كار با زان آمده است كه مرقعي كبود بدوزند و در پوشند و بپندارند كه همه كارها را راست گشت.

بدان سر خُم نيل بايستند و مي گويند: يكبار نيز بدان خُم نيل فرو بر تا كبودتر گردد. مي چنان دانند كه صوفيي اين مرقّع است و همگي خويش با زان آورده اند و در آراستن پيراستن آن مانده و آن را صنم ومعبود خويش ساخته» (همان: 273)

ابوالقاسم قشيري در انديشه و گفتار خويش «رياء» را نقطه مقابل اخلاص مي داند و با استنادي كه به كلام مشايخ مي جويد، اين نظريّه را تقويت مي بخشد. «سهل بن عبدالله گويد: رياء نشناسد مگر مخلص» (قشيري ، 1379 : 324). « ابوسليمان گويد چون بنده مخلص شود رياء و سالوس از وي بريده شود به يكبار» (همان: 326) « جنيد گويد: صادق اندر روزي چهل بار بگردد و مرائي چهل سال بر يك حال بماند». (همان: 328)

بهاء ولد را اعتقاد بر آن است كه مؤمنان واقعي از هر گونه رياء بدورند و صداقت در افعال و گفتار پيشه آنان است. «گفتم كه بيم دل كژ رو و دروغگوي باشد و صادق مرد راست و راستگو باشد...» (بهاء ولد: 1382 : 60 )

مؤلّف «مرصاد العباد» تقواي الهي را عاملي بازدارنده براي انسان از افتادن در منجلات و رعونات نفس و اخلاق مذموم از جمله رياء و مكر مي داند. (نجم رازي ، 1380 : 509)

مولانا كسي را كه در پرتو نور علم و بصيرت به قوّه تميير نرسيده و در ظلمت نفس فرو رفته و دلش از نور دانش بي بهره مانده است به مترسكي مانند مي كند كه ظاهر و شمايلش انساني ولي باطنش از هر گونه معنويّت و انسانيّتي بدور است. در نگاه او قوّه تمييز انسان به دانش و آگاهي است. همان قوّه اي كه انسانهاي سالوس و رياكار از آن بي بهره اند. « اگر تو از ظلمت نفس و هوي بيرون آيي و در نور صبح دل در آيي و به نور دل بنگري. اغلب خلق را در بستان دين، همچون آن مترس بستان بيني.

ميدان فراخ و مرد ميدانی ني            احوال جهان چنانكه مي داني ني

ظاهرشان به اولياء مانند نيك              در  باطنشان  بوي  مسلماني  ني»

(مولوي، مجالس ، 1372 :100-101)

سعدي نيز با مولوي هم انديشه است و عقيده دارد كه چه بسيار كساني كه ظاهري آراسته و فريبنده دارند ولي باطن آنان از هر گونه راستي و حقيقت بدور است، او از اينكه اينگونه افرا اين رويّه را در پيش گرفته اند، بسيار در حيرت و حسرت است.

«عجب كارا بظاهر چندين درخزاين لطف برو گشاده و بباطن تير قطعيت در كمان هجر نهاده درظاهر بديدار خلق چون نگار و در باطن به تيغ هجر افكار. فرياد از ظاهر بسيم اندوده و باطن از حقيقت پالوده،...» (سعدي، 1381 : 984) و چه بسيارند كساني كه لباس دوستي حق را بر تن كرده اند ولي نامشان در دفتر دشمنان ثبت گرديده است و چه بسيار مرداني كه در لباس دشمن ولي نامشان در زمره دوستان حق مي باشد.

اين ناداني و ناآگاهي بشر با پاره اي از اسرار و امور ريشه در آن دارد كه بسياري از مردم در پرده اوهام و خيالات خام خويش گرفتارند و چون رو به حقيقت ندارند صلح از جنگ و فخر از ننگ براي آنان قابل تشخيص نيست و در اينجاست كه داننده عالم غيب و نهاني ها تنها خداست. « آنجا كه بوي دوستي ايد و وفاق و نداء اين بشارت شنوي: لا تخافوا و لا تحزنوا، و اگر عياذا بالله بوي نفاق و دشمني آيد داغ نوميدي بر پيشاني تو نهند كه: لا بشري يومئذٍ للمجرمين و يقولون حجراً محجوراً». (همان: 983)

شيخ مرشد، ابواسحاق كازروني، صداقت و اخلاص را در همسويي و يكرنگ بودن دل و زبان مي داند و آن را عين برقراري «قسط» برمي شمارد و انسانهاي رياكار را كساني معرّفي مي كند كه از نور ايمان بي بهره اند و در كوري از نور حق و كري از نداي حق بسر مي برند.

« و شيخ مرشد قدس الله روحه العزيز در بيان قوله الله تعالي: و اقيموا الوزن بالقسط و لا تخسروا الميزان. گفت حق تعالي اهل دنيا را فرمود كه ترازو برداشتن راستي نگه داريد و از حد فرمان من در مگذريد و اهل خود را فرمود كه ميان خلقان ميل مكنيد به دل و زبان. يعني بايد كه آنچه گوييد به زبان از نيكويي در دل شما باشد كه شيخ فضيل عياض رحمه الله عليه گفته است كه هر كس با برادري ديني دوستي كند بزبان و در دل او را دشمن دارد حق تعالي نور ايمان از دل او بازگيرد و كور و كرش گرداند». (محمودبن عثمان،131:1333)

عتيقي تبريزي، انسانهاي متظاهر را كژ بنيان ظاهر نگري تصوّر مي كند كه چون خود به زيبايي و آراستگي ظاهری فريفته اند، چنانچه ظاهري زشت يافتند به طرد و قتل او فتوي مي دهند. «منصورطاووس گلزار معرفت بود ايشان كژ انديشان ظاهر بين بودند. نظر به طلعت خوب او نكردند. نظر به پاي سياه ظاهر كردند، به قتل او فتوي دادند. منصور مشك بود. ايشان نظر بدان مشك نكردند، به ناهمواري نافه كردند. پس لاجرم در پوست او افتادند. گفت من از شهري ديگرم، ازين شهر بخواهم رفتن.

من زشهر دگرم چند ملامت كنيم       كانچ عيب است درين ملك، در آنجاست كمال

(عتيقي، 1386: 171)

نتيجه

بزرگان عرفان و تصوف را اعتقاد بر آن است كه ميل به مكارم اخلاقي و نوراني شدن چشم دل به انوار معرفت الهي مستلزم خالي شدن از خودي و و رهايي يافتن از هواهاي نفساني است . اما مجاهده با نفس كه در عين حال مبارزه با طبيعت بشري و يا عادات ناشي از آن است ، البته دشواري بسياري دارد چرا كه سالك طريق ميخواهد با خروج از منزلگاه نفس خود را به قله ي شامخ كمال انساني برساند .

در اين راستا مي توان گفت كه تقواي الهي عاملي باز دارنده براي انسان از افتادن در منجلاب و رعونات نفس و اخلاق مذموم از جمله ريا و مكر به شمار مي آيد و در نهايت بايد گفت كه نقطه مركزي تعليمات انديشمندان اخلاق و عرفان ،مبارزه با کبر و رياست .

انتهای پیام/

نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.