1396-10-30 15:33
1652
0
49348
در کتاب استبداد منتشر شد؛

ترامپ چگونه با فرمول هیتلر به قدرت رسید؟

«استبداد» که به تازگی وارد بازار کتاب شده است ، حاوی تحلیلی از اشکال تازه استبداد در قرن بیستم است که نشانه‌های آن را به طور خاص در جامعه آمریکا مورد بازشناسی قرار می‌دهد.

به گزارش گلستان ما به نقل از مهر، کتاب «استبداد» نوشته تیموتی اسنایدر که چندی است دربازار نشر کشورمان با ترجمه‌های متنوع عرضه شده، یکی از آثار تازه سیاسی اجتماعی مهم در بازار بین‌الملل است که مدت زیادی از چاپش نمی‌گذرد و اثری تر و تازه محسوب می‌شود.

مطالعه این کتاب برای جماعت کتابخوان کشور، این منفعت را دارد که هم یک اثر به روز را مطالعه کنند و هم با مناسبات و اندیشه‌های متفکران سیاسی تاریخی امروز جهان آشنا شوند. این کتاب جوایز مختلفی از جمله جایزه‌ هانا آرنت، جایزه کتاب لایپزیک، جایزه کمیته آشویتس هلند، رالف والدوامرسون و همچنین جایزه ادبی فرهنگستان ادب و هنر آمریکا را از آن خود کرده است. علاوه بر جوایزی کتاب برای نویسنده اش به دست آورده، عمیق بودن مطالبش در عین سادگی و کوتاهی، علل دیگری برای توصیه مطالعه آن است.

این کتاب در واقع یک جزوه کتاب علمی‌است که در ۱۲۰ صفحه پالتویی گرد آمده و نویسنده‌اش، با دقت، مو را از ماست بیرون کشیده است. بهانه اصلی‌اش را هم می‌توان وضعیت آمریکای استبدادزده امروز توسط دونالد ترامپ عنوان کرد. چون اسنایدر با یادآوری فاجعه‌های انسانی و استبدادزده قرن بیستم، به وضعیت امروز آمریکا برگشته و رفتار ترامپ را متذکر می‌شود. در ابتدای کتاب، بیشتر اتفاقاتی که نویسنده برای نمونه از استبداد در قرن بیستم، یادآور می‌شود، استیلای هیتلر، جنگ جهانی دوم، کشتار یهودیان، حکومت وحشت و خفقان‌آور شوروی و پیروزی کمونیست‌ها در چکسلواکی است و این میان، از نویسندگان و متفکران آن دوران‌ها نیز جملاتی را نقل می‌کند. البته پیش از همه، به قانون اساسی آمریکا هم اشاره می‌شود.

شباهت ترفندهای هیتلر و ترامپ

اسنایدر در این کتاب، بسیار دقیق و موشکافانه، به طرح و نقشه‌های آمریکا و شوروی و البته آلمان نازی و کمونیست‌ها می‌پردازد. مثلا ترفندهای هیتلر را مطرح می‌کند و شباهت آن‌ها را با رفتار ترامپ در مسیری که برای رسیدن به ریاست جمهوری طی کرد، بررسی می‌کند. مثلا: «رئیس جمهور [ترامپ] هنگامی‌که نامزد بود یک گروه امنیتی خصوصی را مامور کرده بود که صحنه اجتماعات و گردهمایی‌های انتخاباتی‌اش را از وجود مخالفان پاکسازی کند، و حتی حاضران در اجتماعات را هم تشویق می‌کرد که مردمی را که نظرات متفاوت ابراز می‌کردند، بیرون کنند. فرد مخالف را ابتدا هو می‌کردند، سپس فریادهای دیوانه‌وارِ «آمریکا»! نثارش می‌کردند و بعد وادار به ترک گردهمایی می‌کردند.»

اسنایدر در پایان همین صفحه که این جملات در آن درج شده، یعنی صفحه ۴۴ کتاب به جملاتی از ترامپ اشاره می‌کند که هنگام وقوع چنین حوادثی در گرهمایی‌های انتخاباتی می‌گفته است: «این جوری بیشتر از یه میتینگ کسل‌کننده خوش نمی‌گذره؟ به من که داره خوش می‌گذره.» به تعبیر اسنایدر، این گونه خشونت‌های کوچه بازاری، برای تغییر فضای سیاسی آمریکا اعمال می‌شد و نتیجه هم داد.

کتاب «استبداد» به مخاطب نشان می‌دهد که استبداد فقط یک رویه ظاهری ندارد که به معنی زورگویی باشد. یعنی استبداد حداقل از قرن بیستم تا امروز دیگر فقط آن معنای معمول و متداولش را ندارد و می‌تواند با یک صورت خندان و لبخند بر لب، خطرناک‌ترین اعمال غیرانسانی را رقم بزند.

اطراف‌تان را با کتاب پر کنید!

اسنایدر در فرازی دیگر از صفحه ۵۸ این کتاب که به رفتار ترامپ اشاره دارد، می‌نویسد: «ویکتور کلمپرر ادیب لهستانی – یهودی، آموزش‌های لغت شناختی خود را متوجه تبلیغات سیاسی نازی کرد و متوجه شد که زبان و شیوه بیان هیتلر چطور مخالفان بر حقش را کنار می‌زد: مردم همیشه به معنای برخی از مردم بود و نه همه آن‌ها (رئیس جمهور [ترامپ] هم این کلمه را به همین شیوه به کار می‌گیرد)؛ رویارویی‌ها همیشه به معنای کشمکش و منازعه بودند (رئیس جمهور [ترامپ] می‌گوید برنده شدن)، و هر تلاشی از جانب آزادمردان و آزادزنان برای درک و شناخت جهان به شکلی متفاوت هتک حرمت پیشوا بود (یا به قول رئیس جمهور [ترامپ]، هجو و افترا). سیاستمداران روزگار ما این کلیشه‌های زبانی خود را به تلویزیون می‌خورانند، جایی که در آن حتی کسانی هم که می‌خواهند با آنها مخالفت کنند همان کلیشه‌ها را تکرار می‌کنند.»

اسنایدر با در نظر گرفتن سیاست‌های کلی آمریکا و طریقه رئیس جمهور شدن ترامپ، و ذکر تشابهاتش با دستگاه تبلیغاتی نازی‌ها به رویکرد اخبار و برنامه‌های تلویزیونی آمریکا اشاره می‌کند و می‌نویسد: «تماشای اخبار تلویزیونی گاهی چندان تفاوتی با نگاه کردن به کسی ندارد که او هم دارد به تصویری نگاه می‌کند. ما این خلسه و جذبه گروهی را عادی می‌دانیم و آرام آرام در آن فرو می‌رویم.» سفارشی که این متفکر درباره این موضوع دارد این است که تلویزیون را از اتاق بیرون ببرید و اطراف‌تان را با کتاب پر کنید! به هر حال، این یکی از رویکردهای مبارزه با استبداد است که اسنایدر در کتابش مطرح می‌کند. چون با خواندن این کتاب متوجه می‌شوید که تلویزیون امروزی، از نظر او یکی از مظاهر استبداد است.

چهار شیوه نابودی حقیقت در آمریکا

مولف کتاب پیش رو، در کتابش به نظرات‌ هانا آرنت و نظریه تمامیت‌خواهی‌اش و همان طور که در سطور بالای این نوشتار دیدید، به آموزه‌های ویکتور کلمپرر اشاره می‌کند. اسنایدر طبق آموزه‌های کلمپرر این موضوع را مطرح می‌کند که حقیقت به ۴ روش نابود می‌شود که اخیرا مردم آمریکا شاهد هر ۴ شیوه بوده‌اند (یعنی توسط ترامپ این اتفاق افتاده است). او این ۴ شیوه را این چنین بر می‌شمارد: ۱- دشمنی علنی با واقعیت قابل اثبات ۲- سحر و افسون به شیوه جادوگران قبیله‌ای ۳- پذیرش مشتاقانه ضد و نقیض‌گویی‌ها یا تفکر جادویی و ۴- ایمان نابه جا.

همه این شیوه‌ها حاوی مطالب جالب و کدگشایی‌هایی از رفتارهای ترامپ هستند که اسنایدر با دقت آن‌ها را مطرح و رمزگشایی کرده است که البته تشریحشان از حوصله این مطلب خارج است ولی به طور خلاصه می‌توان در توضیح نکته سوم به این جملات اشاره کرد که ترامپ در کارزار انتخاباتی‌اش وعده کاهش مالیات همه، صفر کردن قرضه ملی و افزایش سرمایه‌گذاری هم در سیاست اجتماعی و هم در دفاع ملی را داد. از نظر اسنایدر این وعده‌ها با هم در تضادند و مثل آن هستند که کشاورزی ادعا کند از مرغدانی یک دانه تخم مرغ برداشته، آن را پخته، برای همسرش برده تا بخورد، آب پزش کرده و به بچه‌هایش داده تا بخورند، و بعد هم آن را سالم و نشکسته دوباره به مرغ برگردانده و مشغول تماشای بیرون آمدن جوجه از آن شده است!

اسنایدر علاوه بر این که در کتابش، مردم آمریکا را به مطالعه بیشتر کتاب و فاصله گرفتن از تلویزیون دعوت می‌کند؛ همچنین آن‌ها را به مطالعه روزنامه‌های چاپی و منابع مکتوب و اجتناب یا استفاده صحیح از روزنامه‌نگاری دیجیتال و سایبری می‌کند. از این منظر باید به یک نکته مهم اشاره کنیم که در کتاب «استبداد» هم نمود بسیار مهمی‌دارد و آن این که، رفتارشناسی مردم ایران و آمریکا بسیار به هم شبیه است و مردم هر دو کشور به شدت تحت تاثیر رسانه‌ها هستند. این رفتار مردم آمریکا را در فیلم‌های سینمایی شان هم می‌توان به وضوح مشاهده کرد. اسنایدر در بخشی از کتابش می‌نویسد: « "حقیقت چیست؟" گاهی اوقات مردم این را می‌پرسند چون می‌خواهند هیچ کاری نکنند. بدبینی همگانی به ما احساس امروزی و متفاوت بودن می‌دهد حتی وقتی که با همشهریان و هموطنان مان در منجلات بی اعتنایی فرو رفته باشیم.»

نفرت‌پراکنی ترامپ علیه روزنامه‌نگاران

این روزها خیلی از مسئولان و سیاستمداران جهان، حساب کاربری توئیتری یا رسانه‌های دیگر را دارند و به طور مستقیم و بدون واسطه رسانه‌های خبری، با مردم جهان صحبت می‌کنند. اسنایدر در کتابش، این رفتار را در مورد ترامپ مورد بررسی قرار داده است: «فردی که تحقیق می‌کند شهروندی است که چیزی را می‌سازد. پیشوایی که از تحقیق‌کنندگان خوشش نمی‌آید مستبد بالقوه است. رئیس جمهور [ترامپ] طی کارزار انتخاباتی‌اش در یکی از مجاری تبلیغات سیاسی متعلق به روس‌ها ادعا کرد در آمریکا رسانه‌های خبری به طرزی باورنکردنی دروغگو شده‌اند. او ورود خیلی از خبرنگارها را به میتینگ‌هایش ممنوع می‌کرد و دائما مردم را به ابراز نفرت از روزنامه‌نگاران وامی‌داشت. او هم مانند پیشوایان حکومت‌های خودکامه وعده می‌داد با قوانینی که مانع از انتقاد شوند جلوی آزادی بیان را بگیرد. رئیس جمهور [ترامپ] هم مانند هیتلر از واژه دروغ‌ها به معنی بیان واقعیت‌هایی که خوش ندارد استفاده کرد و روزنامه‌نگاری را به عنوان کارزای علیه خود جلوه داد. اما با اینترنت رابطه دوستانه تری داشت زیرا منبع انتقال اطلاعات نادرست او به میلیون‌ها نفر بود.»

از نظر اسنایدر روزنامه نگاران چاپی، روزنامه نگاران بهتری هستند. جالب است که این روزها این جمله در حکم نقل و نبات در دهان مردم کشورهایی چون ایران و آمریکا می‌گردد که «رسانه رکن چهارم دموکراسی است» اما واقعا این جمله معنی خود را از دست داده است. اسنایدر هم ظاهرا به چنین اتفاقی اعتقاد دارد و به طور ضمنی در کتابش اشاره می‌کند که «پیش از آن که رسانه‌های متداول را به سخره بگیرید، توجه کنید که آن رسانه‌ها دیگر متداول نیستند، این تمسخر و استهزاست که آسان و متداول شده است، و روزنامه نگاریِ واقعی است که آسیب پذیر و دشوار است.» این متفکر آمریکایی می‌گوید از نظر ما طبیعی است که به لوله کش یا مکانیک پول بدهیم، اما انتظار داریم اخبارمان را رایگان به دست بیاوریم. او این سوال را از مردم آمریکا می‌پرسد که چرا حاضر نیستیم برای رسیدن به نظرات و عقاید سیاسیِ درست سرمایه گذاری کنیم؟ او در ادامه این نوشته‌ها، در صفحه ۷۷ کتاب خود می‌نویسد: «اگر فقط نوشته‌های انسان‌هایی را بازنشر کنید که اصول روزنامه نگاری را رعایت می‌کنند، کمتر احتمال خواهد داشت که فکرتان در اثر کنش و واکنش با بات‌ها و ترول‌ها به ابتذال کشیده شود.»

یک نکته مهم دیگر که در این کتاب به چشم می‌خورد، مسئولیت‌پذیری اخلاقی است که اسنایدر مطرح می‌کند و کاملا مطابق با این آموزه اخلاقی ما است که آن چه را برای خود نمی‌پسندی، برای دیگران هم نپسند! یا یک سوزن به دیگران بزن یک جوالدوز به خودت! او می‌نویسد: «با اینکه اشخاص دیگر را جلوی کامپیوترهایشان نمی‌بینیم، به سهم خود مسئول آن چیزی هستیم که آنها می‌خوانند. اگر بتوانیم از آسیب رساندن به ذهن دیگرانی که در اینترنت هستند و ما نمی‌بینیم پرهیز کنیم، دیگران هم یاد خواهند گرفت که همین طور عمل کنند. و آن وقت شاید رفت و آمدها در دنیای اینترنت دیگر شبیه به تصادفات بزرگ مرگبار نباشد.»

شاید استفاده از عبارت مچ‌گیری برای رویکرد اسنایدر در نوشتن این کتاب، چندان عادلانه نباشد و باید بگوییم که او با نوشتن این کتاب، خواسته با استبدادی که ترامپ در صدد راه‌اندازی‌اش بوده _ و در این راه توفق هم داشته _ مبارزه کند و در واقع قلم زدن برای اسنایدر راهی برای آگاهی بخشی و جلوگیری از تسری استبداد نوین در آمریکا و جهان بوده است. همان طور که اشاره شد، اسنایدر در این کتاب از هانا آرنت و نظریه تمامیت‌خواهی‌اش، مطالبی آورده است. اما در فرازی از کتاب، او منظور صحیح خود و آرنت را از نظریه تمامیت‌خواهی و تطابقش با شرایط روز آمریکا این چنین تشریح می‌کند: « هانا آرنت متفکر بزرگ سیاسی وقتی از تمامیت‌خواهی سخن می‌گفت منظورش دولتی با قدرت مطلق نبود بلکه حذف تفاوت میان زندگی خصوصی و اجتماعی بود. ما فقط تا وقتی آزاد هستیم که کنترل بر آنچه را که مردم درباره ما می‌دانند و کنترل بر شرایطی را که در آن این اطلاعات را به دست می‌آورند به دست داشته باشیم. طی کارزار انتخاباتی ۲۰۱۶ [آمریکا]، ما بی آنکه حتی خودمان متوجه باشیم، با عادی دانستن نقض حریم خصوصی الکترونیکی، گامی‌به سمت تمامیت‌خواهی برداشتیم.»

یکی از روش‌های تبلیغ انتخاباتی در آمریکا و البته جهان، ارسال پست الکترونیک در ابعاد وسیع و تعداد بسیار زیاد است که اسنایدر از آن با عنوان email bomb یا بمباران‌های رایانامه‌ای یاد می‌کند و یک حرکت غیراخلاقی را در این زمینه گوشزد می‌شود که کلماتی که در یک موقعیت مشخص نوشته می‌شوند فقط در همان موقعیت معنا دارند. این عمل که آن‌ها را از ظرف زمانی‌شان بیرون بکشیم و در ظرف زمانی دیگری بگذاریم، عملی متقلبانه است. او این بحث اخلاقی خود را با همان آموزه‌ هانا آرنت به پایان می‌برد که تمامیت‌خواهی تفاوت‌های میان حریم خصوصی و ساحت عمومی ‌را از میان می‌برد و این اتفاقی است که در آمریکا افتاده است.

افراطی‌گری واقعی چیست؟

«تاریخ»، «آزادی و امنیت» و «افراطیگری»، دیگر کلیدواژه‌های مهم مطرح شده در این کتاب هستند که در ادامه می‌آیند و به دلیل اجتناب از طولانی شدن این گزارش ناچاریم اشاره‌ای جزئی درباره‌شان داشته باشیم. اسنایدر با اشاره به حرکات رسانه‌ای و رندانه‌ای که روسیه طی چند سال اخیر در بحران اوکراین و مهاجرت آورگان سوری به اروپا داشته، این نکته را مطرح می‌کند که به نظر می‌رسد تاریخ، که زمانی به نظر می‌رسید از غرب به شرق جریان دارد، از شرق به غرب در حرکت است. همچنین به این نکته کوتاه اشاره می‌کند که کسانی که می‌خواهند شما را مطمئن کنند که فقط به بهای آزادی می‌توان امنیت به دست آورد، معمولا می‌خواهند هر دو را از شما بگیرند.

درباره مفهوم افراطیگری هم نویسنده این اثر معتقد است که چندانی معنایی ندارد. یعنی مکتبی به اسم افراطیگری وجود ندارد و مستبدان وقتی از افراطیون حرف می‌زنند، منظورشان صرفا کسانی است که با جریان غالب همراه نیستند، جریان غالبی که خود مستبدان در آن مقطع زمانی خاص تعریفش می‌کنند. از دید اسنایدر، مخالفان استبداد در قرن بیستم، چه برابر فاشیستم مقاومت می‌کردند و چه مقابل کمونیسم، افراطیون نامیده می‌شدند. بنابراین مفهوم افراطی‌گری عملا در همه موارد مصداق پیدا می‌کند مگر خودِ همان افراط که همانا استبداد است.

نویسنده «استبداد» به‌طور مشخص و صریح می‌گوید که استبداد نوین مدیریت وحشت است. یعنی وقتی که حملات تروریستی روی می‌دهد، مستبدها از این حوادث سوء‌استفاده می‌کنند تا قدرتشان را تحکیم کنند

اشاره به حملات تروریستی که این روزها در جای‌جای جهان رخ می‌دهند و به طور وسیع هم در رسانه‌ها بازتاب داده می‌شوند، یکی دیگر از بهانه‌های نویسنده کتاب «استبداد» برای اشاره به این پدیده در روزگار فعلی دنیاست. همان طور که در سطور بالا اشاره شد، اسنایدر در این کتاب پدیده استبداد را از قرن بیستم تا امروز در نظر گرفته است و تا صفحه ۹۹ کتابش به طور ضمنی به استبداد نوین اشاره می‌کند. اما در این صفحه، به طور مشخص و صریح می‌گوید که استبداد نوین مدیریت وحشت است. یعنی وقتی که حملات تروریستی روی می‌دهد، مستبدها از این حوادث سوء‌استفاده می‌کنند تا قدرتشان را تحکیم کنند.

او در این رابطه و برای آوردن نمونه مشابه، به آتش سوزی ساختمان پارلمان آلمان در سال ۱۹۳۳ اشاره می‌کند که بهانه‌های مختلفی به دست هیتلر داد و باعث شد که از آن سال تا ۱۲ سال بعد که جنگ جهانی دوم به پایان رسید، فضایی وحشتناک بر آلمان و اروپا حاکم شود. از نظر اسنایدر، درس آتش سوزی پارلمان آلمان برای مستبدها این است که یک لحظه شوک می‌تواند امکان سلطه پذیری همیشگی را فراهم کند. و درسی که ما باید بگیریم این است که ترس و اندوه طبیعی نباید موجبات نابودی نهادهایمان را فراهم کند.

ملی‌گرایی یا میهن‌دوستی؟

یک مفهوم مهم دیگر در این کتاب، تفاوت بین ملی‌گرایی و میهن‌دوستی است. مولف کتاب «استبداد» معتقد است ترامپ یک ملی گراست ولی ملی گرایی اصلا به معنی میهن دوستی نیست. «ملی گراها ما را تشویق می‌کنند که بدترین باشیم و بعد به ما می‌گویند که بهترینیم.» او در ادامه و صفحات پایانی کتاب به دو سیاست اجتناب ناپذیری و جاودانگی اشاره می‌کند که تشریح شان در حوصله این مطلب نمی‌گنجد ولی به این نکته اشاره می‌کند که «اگر سیاست اجتناب ناپذیری مانند اغما باشد، سیاست جاودانگی مانند نوعی هیپنوتیزم است».

اسنایدر با آوردن جملاتی از نمایشنامه هملت اثر شکسپیر در سطور پایانی کتابش، سوال مهمی‌ را درباره آینده پیش روی یک جوان آمریکایی مطرح می‌کند و آن این که «حالا که وعده اجتناب ناپذیری آشکارا نقض شده است، این آمریکایی‌های جوان چه واکنشی نشان خواهند داد؟ شاید از اجتناب‌ناپذیری به سمت جاودانگی بلغزند. اما باید امیدوار بود که به جای آن تبدیل به نسلی تاریخ‌ساز شوند و در دام‌های اجتناب ناپذیری و جاودانگی که نسل‌های گذشته پیش پایشان پهن کرده اند، نیفتند.»

مطالعه کتاب «استبداد» بسیار مفید است چراکه با خواندن این کتاب می‌توانیم دیدی نسبتا واقع‌گرایانه از اوضاع سیاسی اجتماعی در آمریکا پیدا کنیم.

انتهاي پيام/

نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.