خانه طلاب تهران از طلاب تهرانی دعوت کرده بود رسالتهای طلبگی در بازار را مشق کنند. در آخرین روز این دوره، با جمعی از طلاب طالب این دوره میهمان انجمن اسلامی بازار و حجره حاجعبدالله کرمانی شدیم.
به گزارش گلستان ما به نقل از مجله فارس پلاس، خبری از جمعیت شناور یک و نیم میلیون نفری معروف خیابان ۱۵خرداد نیست. هنوز کرکره مغازهها چفت ششمیخه قفلهایشان است. سنگفرشهای چهار راه گلوبندک آرامآرام پاخور مشتریهایی میشوند که به بوی خرید باقیمتی منصفانهتر، صبح روز پنجشنبه خودشان را به سراها و تیمچههای بازار تهران رساندهاند تا برد تخفیف دشت اول کاسبها را نصیب خودشان کند.
باید با پای پیاده به سمت غرب خیابان گز کنیم تا رأس ساعت 8 به دورهمی طلاب با دبیر انجمن اسلامی اصناف بازار تهران برسیم. ساختمان انجمن اسلامی با سهطبقه رویهم سوار قدیمیاش در میانه راسته لوستر فروشها نشسته است. سالن اجلاس در طبقه سوم میزبان طلبههایی شده که قرار است پای حرفهای کریمی، دبیر انجمن اسلامی بازار و تجربه سالهای دور و نزدیکش از بازار بنشینند.
جلسه با تلاوت آیههای وحی آغاز میشود و کمی بعد دبیر انجمن مشتاقانه راوی رابطه تاریخی بازاریان و روحانیان میشود: «بازاریها از دیرباز احترام ویژهای برای نهاد روحانیت قائل بودند. هسته اولیه همه شهرهای بزرگ مانند تهران بازار آن بوده است. بعدها محلههایی در اطراف راستههای این بازار شکل گرفتند. جالب است بدانید که حوزههای علمیه در دورههای مختلف تاریخ بازار تهران نگین انگشتری آن بودهاند.»
کریمی میگوید اکنون 8 حوزه فعال در محور بازار تهران فعال هستند و این میتواند فرصتی برای رفع تهدیدهایی باشد که امروز بازار تهران با آن درگیر شده است: «تاریخ معاصر به ما نشان میدهد که روحانیون و بازاریها در همه حوادث سیاسی و اجتماعی دوشادوش هم حرکت کرده و به پیروزیهایی بزرگ دست پیداکردهاند. طلاب این حوزههای علمیه امروز هم میتوانند با همدلی و همراهی کسبه، فضایی برای تبلیغ کاسبی حلال در بازار ایجاد کنند. این مهم نیاز به شناخت دقیق از مناسبات و تاریخ بازار تهران دارد و اعضای انجمن اسلامی اصناف بازار تهران آمادگی خود را برای همکاری با حوزههای علمیه در این زمینه اعلام میکند.»
این حجره خوی و بوی صاحبش را گرفته
چند باری در معبرهای تنگ و ترش تیمچه امین السلطان گم میشویم تا راه حجره حاج رنجبر کرمانی پیدا شود. بیاغراق بیش از یک قرن از پا گرفتن این بازارچه در دل راسته خیابان مولوی میگذرد. ساباطهای چوبی جابهجا ریخته شده سقفها و طاقیها و هشتیهای نم و نا گرفته گواه این هستند که در این سالها نیمنگاهی هم به مرمت اینگوشه از بازار نشده است. حال بازار امین السلطان خوب نیست. کسب و کار بیشتر کاسبهای اینجا از سکه افتاده اما بروبیا در حجره نقلی حاج عبدالله رنجبر کرمانی تمامی ندارد. کاسب پا به سن گذاشتهای که کار و بارش بعد 60 سال بده بستان در بازار بیخ پیدا نکرده و همیشه خدا بهواسطه آبروداری از خلق خدا آبرودار مانده است.
حجره حاج عبدالله در آخرین پیچ نرسیده به هشتی بازار امین السلطان قرارگرفته و در تمام طول این سالها قرار دل ناآرام مردمان دستتنگی بوده که نمیخواستند شرمنده کس و کارشان باشند و دستشان مقابل نااهل و نامحرم دراز شود. اینجا راز مگویی وجود ندارد. همهچیز پیش رویمان فاش است. این حجره بدجوری خوی شفاف و زلال صاحبش را به خود گرفته. حاج عبدالله مرام کاسبهای کهنهکار بازار تهران قدیم را پیشه خودش کرده و هنوز که هنوز است گونیهای برنج و حبوبات را قسطی بدون ضمانت به مشتریهایش تحویل میدهد. گواه این مرام دیرین، دفترهای رنگپریده ورق خوردهای است که حالا پرشده از نام مشتریهای خوشحساب و بدحسابی که روی خوشرویی این حبیب خدا حساب بازکردهاند. مغازه حاج عبدالله درست مثل خودش ریز و مریز است اما اینجا که باشی هرچقدر هم که گرفته حال باشی دلت از همنشینی بادل دریایی کاسب سالخورده و خوشروی بازارچه امین السلطان باز میشود.
پای منبر افشاگر نواب
طلبهها که مهمان ناخوانده حجرهاش میشوند گل ازگلش میشکفد. از اینکه گونیهای رویهم سوار شده برنج و حبوبات جایی برای پذیرایی برایش باقی نگذاشتهاند ابزار شرمندگی میکند. بااینحال حواس کسی به ابعاد جمعوجور این مغازه نیست. بیشتر طلبهها چشم به کتابهای قدیمی کنار همردیف شده درس مکاسب دارند. آنهایی هم که راز کشوی میز مندرس گوشه حجره را میدانند دلدل میکنند که دست حاج عبدالله بیش از این منتظرشان نگذارد و آن را بیرون بکشد. همه دور کاسب خوشنام تیمچه حلقه میزنند و گوش جانشان را به حرفهای شیرین او میدهند: «در سال 1311 در روستای زوار بید پیشوا متولد شدم. پدرم مکتب داشت. کنار دستش مینشستم. همینطور که به بچههای بزرگتر قرآن یاد میداد گوشه چشمی هم به من داشت. تحصیلات اولیه را مدیون زحمتهای او هستم. در نوجوانی به تهران آمدم و ساکن محله دولاب شدم. خدا شهید نواب صفوی را رحمت کند. آن موقع در همان محله سکونت داشت و بعد از نماز مغرب جلسههای سخنرانی برگزار میکرد.»
حاج عبدالله به عادت کاسب پیشههای قدیم لباس کار ساده به تن دارد. کلاه کامواییاش را روی سر میزان میکند و به طلبهها میگوید روحانی هم که میشوید مثل نواب شوید: «نواب زبان تندی داشت. حقایق را افشا میکرد. آن زمان در روستاها هنوز اربابها روی کار بودند و به رعیتها ظلم میکردند. مال و جان مردم از دست آنها در امان نبود. من که سالها در روستا این زورگوییها را دیده بودم پامنبری ثابت نواب شدم. همان روزها بود که تکلیف راهم معلوم شد و تا امروز هم در همان خط فکری ماندهام و ذرهای به آن شک نکردهام.»
پاسبان ها هم برای فداییان اسلام گریه کردند
وقتی یکی از طلبهها از حاجآقا کرمانی میپرسد که از ابتدا در این مغازه بوده یا نه ،ما را به خاطرات سالهای دورش مهمان میکند: «آن زمان رسم بود که شاگرد مغازه را با خود مغازه به خریدار تازه میدادند. دست بر قضا مدتی شاگرد مغازه پدر شهید بخارایی ضارب حسن علی منصور شدم. در آن دوران حشرونشر با این افراد متدین و انقلابی که اعتقاد زیادی به قیام مسلحانه علیه شاه داشتند باعث شد کمکم با تفکرات امام خمینی(ره) آشنا شوم.
حاج اکبر بخارایی در بازار تهران عطاری داشت و من که شاگرد او بودم در جریان همه ارتباطات او با انقلابیهای بازار قرار میگرفتم. پسر او و دوستانش دست از جانشان شسته بودند. انسانهای به این عجیبی در عمرم ندیدهام.ایمانشان مثل کوه محکم بود.
میگویند روزی که در دادگاه قرار بود حکم تیرباران آن ها را صادر کنند مثل بچه های مدرسهای با هم شوخی میکردند و سر این که چه کسی ابتدا بنشیند و به حکمش رسیدگی شود بحث میکردند. عکس معروفی از دادگاه آنها منتشر شد که صورت بشاش و بیترس آنها از مرگ را نشان میداد. پاسبانهای زندان هم عاشقشان شده بودند و صبح روزی که آنها را برای تیرباران میبردند پنهانی اشک میریختند و از این گروه میخواستند حلالشان کند. بعد قائله فیضیه قم و توهین به حضرت امام، به همراه همین بازاریها به خیابانها ریختیم و همان شب دستگیر شدیم. اوایل دهه ۵۰ بود که پدر شهید بخارایی مغازه عطاریاش را به من و شریکم فروخت. از همان روزها فروش جنس نسیه به مردم تنگدست را شروع کردم تا کاسبیام برکت پیدا کند.»
دست تنگ مشتری ها و روی باز حاج عبدالله
روی میز کاسب خوشروی این حجره پرشده از دفترهای سالهای دور و نزدیک. خیلی حسابها خطخوردهاند و پرونده خیلی از آنها باز است هنوز. نام بعضی از مشتریها 50 سال تمام است که مدام در ستونهای این دفترها تکرار میشود. حاج عبدالله میگوید درس مکاسب را در محضر آیتالله خوش وقت آموخته و این دانستهها را فقط به شیوه عملی میتوان به دیگری منتقل کرد: «بازار امروز و حال و هوایی که جوانها دارند جایی برای نصیحت باقی نگذاشته است. اگر کسی روشنضمیر باشد با دیدن رفتار درست و خداپسندانه به آن گرایش پیدا میکند. در مکاسب به ما یاد دادند تا میتوانیم هوای مشتری را داشته باشیم. به ما گفتند مشتری از جانب خدا سمت شما میآید و شما اگر با فرستاده خدا بد تا کنید خودتان ضرر میبینید. اساتید این را آویزه گوش ما کردند که اگر به مشتری آسان بگیریم خدا هم به ما آسان میگیرد و به ما و کسبوکارمان آبرو و برکت میدهد. اینها افسانه نیست. من یکعمر در همین حجره ۲۰متری باخدا معاملهها کردهام.شما به من بگویید مگر میشود طرف حساب شما خدا باشد و سود نکنی و به ضرر بیفتی؟»
طرف حساب من خداست
طلبههای جوان، زبان به کام گرفتهاند و باجان و دل حرفهای شیرین حاج عبدالله را به گوش میگیرند. از اینهمه خوشباوری که حاصل یکعمر ایمان آزموده شده است به وجد آمدهاند و زیر لب مرحبا و احسنت میگویند. حاجآقا کرمانی بالاخره با اصرار ما آن کشوی معروف را بیرون میکشد و نگاه طلاب روی اوراق انبوه چکهای برگشتی سر میخورد و همانجا میماند. دست بعضیهایشان سمت برگهها میرود و انگار که بخواهند تفالی به دیوانی بزنند چندتایی از آنها را بیرون میکشند و روی میزها پهن میکنند. گذر ایام این برگهها را ترد و شکننده کرده است. یک چک برای خوزستان است و چکی دیگر برای بانکی که قبل از انقلاب فعال بوده ونشان میدهد که بدهکار صاحب سنندج است. همسایههای حاجآقا رنجبر میگویند کاسب خوشاخلاق تیمچهشان از عراق و افغانستان هم مشتریهایی داشته که هنوز حسابشان را با او صاف نکردهاند.
حاج عبدالله با دستهای لاغری که رگهایش هویدا شده آرام روی چکها دست میکشد و میگوید: «همه این بدهکارها را حلال کردهام.بهزور نمیشود از کسی پول گرفت. مرام این مغازه این است که اجناس را قسطی به دست مشتریها بدهم. از این رویه دست برنمیدارم. من در این ۶۰سال کاسبی هزاران مشتری داشتهام. این چکهای برگشتی که قدیمیترین آنها مربوط به ۴۵سال پیش است برای ۵درصد از مشتریهایم است. من نمیتوانم به خاطر بدحسابی این تعداد به ۹۵درصد دیگر از مشتریهایم بیاعتماد شوم. در مکاسب به ما یاد دادهاند جواب بدی هم خوبی است. خیال من آسوده است چون طرف حساب من در این معاملهها خداست و هیچکس مثل او جانب حق ننشسته است.»
کارگاهی برای مکاسب اسلامی
«حجتالاسلاموالمسلمین علیاصغر سهرابی» مدیر خانه طلاب تهران و حوزه علمیه و عملیه نهضت، برگزاری این دوره را تمرینی برای تبلیغ طلاب میداند و به درسهایی که اعضای این گروه از حاج عبدالله کرمانی گرفتند اشاره میکند: «بازار از دیرباز محیط تبلیغی سابقهداری برای روحانیون بوده است. بازار امروز تهران با تغییرات جدی روبه روی شده است. به همین دلیل نیاز و ضرورتهای متعددی ایجاب میکرد طلاب حوزههای علیه با مناسبات حال حاضر آن آشنا شوند. این دوره در ۴ هفته برگزار شد و برای برخورد عینی با کاسبی که رویه مکاسب را در کسبوکارش پیشگرفته در روز آخر به دیدن حاج عبدالله رنجبر کرمانی آمدیم. دیدار ایشان با طلاب حوزههای علمیه درنهایت صفا و صمیمیت برگزار شد و این گروه با توجه به اخلاق و رفتار و گفتار این عالم زاهد درسهای متعددی از محضرش گرفتند.»
سهرابی میگوید در هفتههای گذشته طلاب با مباحث نظری مرتبط با اقتصاد اسلامی در بازار آشنا شدند اما دیدار با عبدالله کرمانی جنبه عینی به این مباحث داد: «در 3 هفته گذشته بحثهایی مانند هویت فرهنگی و اجتماعی بازار و همچنین مباحث نظری اقتصاد و رابطه روحانیت با کسبه بازار را بررسی کردیم. چکیده و عصاره این مباحث درسهایی بود که طلاب این گروه در مغازه کوچک این کاسب که حقیقتاً حبیب خداست دیدند و شنیدند. امیدواریم مجموع این تلاشها به خروجی مطلوب که همان رسیدن به بازاری پویا از اقتصاد اسلامی است برسیم.»
توکل ایشان رشکبرانگیز است
از حوزه آیتالله ایروانی خودش را به این بازدید رسانده است. «وحید سلطانی» خروجی دوره ۴هفتهای بازار و رسالتهای طلبگی را در حجره کوچک حاج عبدالله پیداکرده است: «در طول ۴هفته گذشته بهطور تئوری با مناسبات بازار و کاسبها آشنا شدیم اما آنچه امروز در این مغازه کوچک دیدم درس مکاسب به شیوه عملی بود. حاج رنجبر کرمانی از سطوح تحصیلی بالایی برخوردار است و چند مقاله درزمینهٔ مکاسب اسلامی منتشر کرده اما در رفتار و گفتار و منش او هیچ تکبری دیده نمیشود. ایشان برای من نمونه عینی زهد و تقوا و بیتوجهی به مال دنیا هستند و این نشانگر توکل بیچونوچرای ایشان به خداوند است.»
صفای باطنیاش حکم کیمیا دارد
زارعی از دیگر طلبههایی است که با گروه طلاب مهمان حجره عبدالله کرمانی شده است. او به دلنشینی رفتار و گفتار این کاسب خوش آوازه اشاره میکند و میگوید: «ایشان معلم اخلاق به شیوه عملی هستند. وقت اذان بود که ما به حجره ایشان رسیدیم. ایشان بیحرف بدون اینکه درب مغازهاش را قفل کند راه افتاد و گفت من وقت اذان باید بروم باخدایم حرف بزنم بعد میآیم باهم گپ میزنیم. این مصداق بارز امربهمعروف بود بیآنکه بخواهد به ما خردهای بگیرد. اتفاقاً ما همپشت سر ایشان راهی مسجد بازار شدیم و نماز اول وقت را از دست ندادیم. جامعه ما تشنه این اخلاق و رویه است. امیدوارم بتوانیم مثل ایشان به درجات عالی از توکل و تقوا و اخلاق دست پیدا کنیم.»
انتهای پیام/
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد