1396-10-15 12:02
989
1
48759

داستان کرامت امام رضا(ع) به بانوی ترکمن گلستانی

بانوی ترکمن گلستانی گفت: در بچگی امام رضا علیه السلام ما را در بین راه کمک کرد.

به گزارش گلستان ما به نقل از راه اترک، با کاروان زائران امام رضا علیه السلام از شهرستان کلاله همراه و همسفر شدیم.

به عنوان خبرنگار قرار بود پای صحبت کسانی باشیم که سالها بوده منتظر سفر به مشهد مقدس بودند.

مسافر پشت سرما یک خانم ترکمن بود که با یکی از دوستانش به این سفر معنوی آمده بود.

از او نامش را پرسیدم و علت آمدنش به این سفر را ؟

خانم ترکمن گفت: اغول گل هستم و خیلی به سفر به مشهد علاقه دارم.

او چند سالی بود که شوهرش را از دست داده بود و وقتی از شوهرش یاد می کرد خیلی با احترام از او تعریف می کرد.

اغول گل گفت: وقتی به مشهد برسم حتما برای همه به خصوص شوهر مرحومم دعا خواهم کرد و نماز هم خواهم خواهند.

اغول از سفرهای قبلیش به مشهد گفت که با همسر مرحومش آمده و آن وقتها حتی یک ماه در مشهد می ماندند.

از او پرسیدیم چه خاطره ای از سفر به مشهد داری و آیا کرامت و اتفاق خاصی هم برایت در این سفرها روی داده است؟

اغول گل گفت: خاطره ای از زمان های بسیار دوری دارم که خودم کودک کوچکی بودم.

آن زمان جاده مشهد مثل الان آسفالتش کامل نبود و ماشین هایش هم قدیمی بود دیر به دیر می آمدند و یا وقتی به کلاله(دوراهی یا گالیکش) می رسیدند پر بودند.

پدرم تصمیم گرفت که ما را به مشهد ببرد، برای همین همراه مادر و عمویم به گالیکش آمدیم و ساعتها در کنار جاده ایستادیم ولی از ماشین خبری نشد.

سه روز منتظر اتوبوس ماندیم تا اینکه در روز سوم عمویم به سراغ ما آمد و گفت: بیایین که یک ماشین برای شما پیدا کردم.

وقتی پیش ماشین آمدیم متوجه شدیم که این ماشین یک فولوکس است که دو تا حاج آقا باهاش بودند.

آنها راه را بلد نیودند و ما(یعنی پدرم) راه را بلد بودیم. قرار شد ما راه بلد آنها باشیم و آنها هم ما را به مشهد برسانند.

خیلی خوشحال بودم و برای اینکه در ماشین جای بگیریم، من روی پاهای عمویم نشستم.

خلاصه حرکت کردیم و بعد از ساعتها حرکت یکهو دیدیم که ماشین وایستاد.

من فکر کردم که شاید به مشهد رسیدیم ولی دور و برمان هیچ چیز نبود به غیر از جاده و ...

ناراحت بودم و البته همه ناراحت بودیم و نمی دانستیم در این جاده خلوت باید چکار کنیم؟

ما برای زیارت آمده بودیم ولی حالا در وسط جاده گیر کرده بودیم که ناگهان از دور دیدیم که یک سواری دارد می آید.

وقتی سوار پیش ما آمد مشکل را پرسید و ما هم موضوع را به او گفتیم.

او دستور داد که برایمان یک ماشین دیگه بیاورند و ما را به خانه اش برد و ماشینمان را هم داد تا درست کنند.

فردایش هم ماشین درست شد و هم ما به مشهد مقدس رسیدیم.

اغول گل گفت: از امام رضا علیه السلام خیلی ممنونم و از خدا می خواهم که خداوند به همه مسلمانان خیر و سلامتی دهد و همه سلامت باشند.

داستان این کرامت ها ادامه دارد...

نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.